#من_تو_او_دیگری_پارت_33

ارمیتا چپ چپ نگاهش کرد. افسانه پوفی کشید وگفت: این سی تومنیه که به لوله کش ها داد ... من اون موقع کیف پولم دم دستم نبود اون سریع حساب کرد و منم کلی باهاش تعارف کردم که بعدا باهاش حساب میکنم ... الان با این گندی که تو زدی عمرا برم تو روش و پولو بهش بدم ... خودت می بری دست ب*و*سی....

ارمیتا محلش نگذاشت و به سمت اشپزخانه رفت ... پشت میز روی صندلی نشست و کمی برای خودش ماکارانی کشید و چنگالش را وسط بشقاب فرو کرد و سه دور ان را پیچاند و بعد به دهانش گذاشت. از داغی جیغ خفیفی کشید و افسانه رو به رویش نشست وگفت: کاری که گفتم و میکنی ها فهمیدی؟

ارمیتا: بعدا با مرصاد حساب میکنم اما عمرا برم سراغ این عنتر...

افسانه: بی ادب... اینقدر ادعای مودبیت میشه اینطوری حرف میزنی ...

ارمیتا با دهان پر گفت: بعضی ادمها لازم دارن که بهشون فحش بدی...

افسانه: ما قراره یه عمر با اینا چشم تو چشم بشیم...

ارمیتا لیوان دوغش را برداشت وگفت: اووو ... یه عمر چیه... فوقش برانوش میخواد ماهی یکی دو بار به مرصاد سر بزنه دیگه ... همچین میگی چشم تو چشم انگار چه خبره....

افسانه: اخه احمق جون ... خونه مال اینه نه مرصاد ...

ارمیتا لیوان دوغش را به لبش نزدیک کرد وگفت: یعنی چی؟

افسانه: منم فکر میکردم خونه مال مرصاده اما برانوش خونه رو خریده نگینم دختر برانوشه ... مرصاد فقط برای کمک اومده بود ... برانوش همسایه مونه!

ارمیتا تمام دوغی که در دهانش بود را روی صورت افسانه خالی کرد .....

بی توجه به افسانه که فقط جیغ میکشید ونکبت نکبت و چندش چندش میگفت ... فکر کرد یعنی ازدواج کرده بود و حلقه دستش نمی انداخت؟

حالش از مردهایی که حلقه دستشان نمیکردند بهم میخورد.

افسانه صورتش را شست و با غرگفت: خیلی عوضی هستی...

مهم نبود در ان لحظه چه چیزی بود ... رو به افسانه گفت: زنشو هم دیدی؟

افسانه یک تای ابرویش را بالا داد وگفت: زنش؟ مگه من گفتم زن داره؟

ارمیتا دست به سینه نشست وگفت: این دخترش از اسمون نزول پیدا کرده؟

افسانه لبخندی زد وگفت: اززنش جدا شده ...

ارمیتا اهان غلیظی گفت و فکر کرد خوب حق دارد حلقه نیندازد.

با این حال از حرفهایی که زده بود نه تنها پشیمان نبود بلکه اگر یک درصد فکر میکرد پشت سرش ایستاده ده تا بدتر ش هم میگفت... فقط با ظاهرش مشکل داشت ...

با خودش فکر کرد در مسافرتی که نزد احمد به نیویورک رفته بود هم با شلوارک و تاپ جلوی همه جولان میداد ... پس خیلی فرقی نداشت.

پسره ی احمق... ! سی تومان بدهی را چه میکرد!!! همین که شنبه مجبور نبود چهره ی نحس او را در شرکت ببیند و به پرستو معنای اسم برانوش را که خودش هم نمیدانست دوباره توضیح دهد خودش صد تا می ارزید!!!

پسره ی احمق... ! سی تومان بدهی را چه میکرد!!! همین که شنبه مجبور نبود چهره ی نحس او را در شرکت ببیند و به پرستو معنای اسم برانوش را که خودش هم نمیدانست دوباره توضیح دهد خودش صد تا می ارزید!!!

روی کاناپه ولو شده بود .... نگین با ملچ مولوچ خودش شیشه شیر را محکم گرفته بود و تناول میکرد.

برانوش به صفحه ی تلویزیون خیره بود ومثلا فوتبال تماشا میکرد اما در واقع فکر میکرد ...


romangram.com | @romangram_com