#من_تو_او_دیگری_پارت_29
افسانه حس کرد باید توضیح بدهد ...
برانوش متعجب به او نگاه میکرد. انگار دخترک بیچاره کمی شیرین میزد...
افسانه تک سرفه ای کرد وکمی از اب پرتقال نوشید وگفت: یعنی اخه میدونید... وای چه جالب... باز اهمی کرد وگفت: یعنی شما همسایه ی ما هستید؟ اقا مرصاد نیستن؟
برانوش: مرصاد فقط اومده بود کمکم... راستش این چند وقت من یه مقدار درگیر بودم بخاطر همین...
افسانه: اهان چه جالب... اخه میدونید من فکر میکردم نگین دختر اقا مرصاده...
برانوش لبخند محوی زد وگفت: نه نیست... البته مرصاد خدایی بیشتر از من بالای سرش بوده ... بیشتر از من بچه داری سرش میشه....
افسانه با اخم ظریف و کاملا مشهودی گفت: مگه مجرد نیست؟
برانوش به مبل تکیه داد و سوئیچش را به دست نگین داد وگفت: خوب چرا ولی تخصص اطفال داخلی داره ... یه ذره بیشتر از من می فهمه...
افسانه نفس راحتی کشید وگفت: اهان از اون لحاظ...
برانوش خنده اش گرفته بود . این دختر جدا مشنگ میزد... خواهرش یک مدل بود این یکی هم یک ورژن دیگر داشت!
افسانه باز احمقانه گفت: پس شما همسایه ی ما هستید...
برانوش واضح لبخند عمیقی زد وگفت: بله با اجازتون....
افسانه: خواهش میکنم خوشحالم میشیم....
برانوش فکر کرد این دختر از چه چیزی باید خوشحال شود؟
افسانه ته مانده ی شربتش را سر کشید وگفت: راستی من همسرتونو ندیدم...
برانوش فکر کرد دیگر فضولی بس است .... اما انقدر ساده بود که نمیخواست او را بپیچاند زیرا دخترک پیچانده شده ی خدایی بود!
در حالی که نگین را روی پایش تکان تکان میداد و نگین ذوق میکرد گفت: من و همسرم متارکه کردیم... بعد از تولد نگین...
افسانه: اهان....
دیگر سوال و رفع ابهامی نمانده بود ... باید میرفت به لوله کش زنگ میزد.... چاه دستشویی گرفته بود.
از جا بلند شد وبرانوش هم بلند شد.
افسانه با لحنی ساده گفت: کمکی خواستید دریغ نمیکنم...
برانوش لبخندی زد وگفت: ممنون از شما ... مشکلی بود باز هم درخدمتم...
افسانه صورت نگین را نوازش کرد و به سمت واحدشان رفت.
باید این اطلاعات را با کسی درمیان میگذاشت.... همینجور اطلاعات از سرو رویش فوران میزد. کاش ارمیتا منزل بود.
شماره ی لوله کش را گرفت وفکر کرد برانوش از مرصاد کوچکتر بنظر میرسید. چطور او زن داشت ان یکی نداشت. چرا اسمهایشان با هم زمین تا اسمان فرق داشت؟ اصلا برانوش یعنی چه؟ چرا متراکه کرده بود؟چقدر راحت گفت متارکه ... مگر بچه نباید تا هفت سالگی نزد مادرش باشد چطور برانوش او را نزد خود داشت...
romangram.com | @romangram_com