#من_تو_او_دیگری_پارت_28

مرصاد نفس عمیقی کشید وگفت: پودر که به پاش میزنی خمیر میشه بدتر میسوزه...

برانوش خواست جوابی بدهد که افسانه در هال ایستاده بود . لبخندی زد وگفت: ببخشید مزاحمتون شدما.... شما شماره ی لوله کش دارین مرصاد خان؟

مرصاد لبخندی زد وگفت: برانوش یکی داره ... الان براتون میارم...

افسانه لبخندی به نگین زد وگفت: به به خانم خوشگله ... خوبی عسیسم؟

نگین خودش را به سمت افسانه کشید و افسانه او را در آ*غ*و*ش گرفت و مرصاد در حالی که با موبایلش حرف میزد شماره ای به دست افسانه داد و افسانه با لبخند تشکر کرد و حینی که به موهای نگین ب*و*سه ای زد مرصاد از برانوش و افسانه خداحافظی کرد.

افسانه یک لحظه ماند که نگین چرا ماند؟

برانوش به اشپزخانه رفت وگفت: شرمنده اینجا هنوز بهم ریخته است... شربت اب پرتقال میخورین؟

افسانه: نه ممنون از لطفتون ... من دیگه رفع زحمت میکنم...

برانوش: حالا یه ثانیه هم به من کمک کنین نگین و نگه دارین ازتون کلی ممنون هم میشم...

افسانه لبخندی زد و ناچارا روی مبلی نشست. نگین با ریشه های شالش بازی میکرد...

افسانه چشمهایش از کنجکاوی دو دو میزد در حالی که سعی داشت سوالش را با لحنی کاملا عادی و عاری از هرگونه حس فضولی بپرسد گفت: اقا مرصاد چند ساله ازدواج کردن؟

این یکی از سوالاتش بود ... اما برانوش لبخندی زد وگفت : مرصاد که مجرده... چطور؟

پس حدسش درست بود احتمالا یا طلاق گرفته بود یا همسرش مرده بود و او با نگین کوچک تنها زندگی میکرد !

افسانه ابروهایش را بالا داد ... هنوز معادلاتش بهم ریخته بود در همان حال گفت: هیچی همینطوری... شما هم اومدید با اقا مرصاد زندگی کنید؟

برانوش: نه ... یعنی مرصاد گاهی میاد کمکم ... اما اینجا....

افسانه با لحنی کاملا هیجانی گفت: یعنی اینجا برای شماست؟

برانوش سینی محتوی د ولیوان لاغر و کشیده ی اب پرتقال را جلویش گذاشت وگفت: اشکالی داره؟

افسانه اهمی کرد وگفت: نه... پس اقا مرصاد چرا نگین و نبرد؟

برانوش با تعجب گفت: کجا ببرتش؟

افسانه: خوب مگه نگفتین قرار نیست اینجا زندگی کنه... فقط میاد بهتون سر میزنه؟

برانوش: خوب چرا.... ولی نگین و کجا ببره؟

افسانه نمیتوانست منظورش را برساند نفس عمیقی کشید وگفت: خوب نگین و ببره دیگه ... مگه دخترش نیست؟

برانوش ابروهایش را بالا داد و نگین را از آ*غ*و*ش افسانه گرفت و با حسی کاملا امیخته به مالکیت گفت: نگین دختر منه ...

افسانه تقریبا جیغ زد : دختر شماست؟

برانوش از رفتار او به کل شوکه شده بود.


romangram.com | @romangram_com