#من_تو_او_دیگری_پارت_26
برانوش هم به دختری که پشت سر الهام نشسته بود وموزیک گوش میداد نگاه میکرد ...
سفارش ها را اوردند. غذا در حین پر حرفی های الهام و مسخره بازی ها و حرفهای چندش اورش صرف شد.
برانوش کامل غذایش را خورده بود و با دسر مشغول بود.
الهام با لبخند تحسین برانگیزی گفت: حتی غذا خوردنتم شیرینه عزیزم....
برانوش یک تای ابرویش را بالا داد وگفت: به پای تو که نمیرسه شیرین ترین...
و با حس صدای بوق بوق... سوئیچش را دراورد وگفت: فکر کنم ماشین وبد جایی پارک کردم...
از جا بلند شد والهام هم متعاقبا بلند شد وگفت: منم بیام؟
برانوش لبخند زیبا و دلنشینی زد وگفت: نه عزیزم... تو بشین من دو مین دیگه برمیگردم... غذات که تموم نشده...
الهام: سیر شدم ...
برانوش: بشین من تازه میخوام دسر سفارش بدم.... الان برمیگردم گلم...
الهام لبخندی زد و نشست و منتظر شد.
دو مین شد پنج دقیقه.... الهام به تک و تا افتاده بود که یک اتومبیل را جابه جا کردن و پارک کردن مگر چقدر طول میکشد.
پنج دقیقه شد پانزده دقیقه... این بار با دقت بیشتری نگاه میکرد.
از جا بلند شد وکیفش را برداشت ...
پیش خدمت جلو امد وگفت: تشریف میبرید؟
الهام لبخندی زد وگفت: بله...
پیش خدمت: این صورت حساب میز...
الهام با تعجب گفت: مگه حساب نشده؟
پیش خدمت لبخندی زد وگفت: خیر...
الهام خشکش زده بود.
برانوش سه تا چهار راه جلوتر از رستوران فکر کرد .. ..حالا انقدر بنشیند که روی چرم صندلی اش علف سبز شود!
با صدای پیام گوشی اش به صفحه اش خیره شد.... مرصاد پیام داده بود: پوشک + شیر خشک + ژل ، ژل بچه نری کتیرا بگیری باز!
برانوش نفس عمیقی کشید و فرمان را به سمت چهار راه چرخاند.... باید دور میزد و قسمتی را خلاف می رفت. با دیدن داروخانه لبخندی زد و سوبله پارک کرد و وارد دارو خانه شد.
ساعت از هفت گذشته بود با دیدن مجتمع نفس راحتی کشید ... روز پر مشغله ای داشت ... خرید هایش را برداشت و به اینه ی اسانسور تکیه داد.
با اعلام طبقه توسط صدای ظریف زنی و باز شدن در از اسانسور خارج شد.
romangram.com | @romangram_com