#من_تو_او_دیگری_پارت_24

مازیار با خنده گفت: دیوونه ای برانوش...

برانوش با حرص گفت: مرده شور تو رو ببرن با این پیشنهاداتت...

و تماس را قطع کرد وصدای ضبط را بلند کرد

(تلفظ صحیح :

BERANOOSH

برانوش...

برآنوش یا براَنوش... یا براُنوش .... براِنوش و... نخونید.... بِرانوش... برانوش.... اکی؟

ونداد: بشارت دهنده ی پیروزی

برانوش هم تو خود قصه معنی میشه / نوشتم یادم نره/ سر ونداد تو زندگی یادم رفت.)

و تماس را قطع کرد وصدای ضبط را بلند کرد.

در حالی که همچنان از دست مازیار حرص میخورد با دیدن یک دختر که کنار خیابان ایستاده بود ... عینک گوچی مشکی اش را به چشمش زد و برای دختر بوق زد.

بعد ازکمی جلو عقب رفتن بالاخره سوار شد وگفت: پس فقط تا جردن منو برسون...

برانوش لبخندی زد وگفت: یعنی نمیخوای نهار وباهم باشیم؟

دختر با طنازی لبخندی زد وگفت: چرا که نه ... من الهام هستم... بهم میگن الی...

یک لحظه یاد یک لطیفه افتاد.

دست دختر را به علامت اشنایی گرفت وگفت: منم برانوشم ... بچه ها برانی صدام میکنن...

صدای خنده ی پر عشوه ی الهام فضای ماشین را پر کرد .

با کمی مکث پرسید: من چی صدا ت کنم؟

برانوش لبخندی زد وگفت: هرچی دوست داری ... شیما شادی فرشته...

الهام باز خندید و پرسید: خوب باشه فرشته... خونه ات کجاست فرشته؟

برانوش : همون فرشته...

الهام: ما هم الهیه میشینیم...

برانوش: به اسمتم میاد....

الهام خندید وگفت: خوب چند سالته؟

برانوش: تو چی دوست داری؟


romangram.com | @romangram_com