#من_تو_او_دیگری_پارت_18
نگین انگار که معنی حرف او را فهمیده باشد... دست وپایی تکان داد و لبخندی زد.
ارمیتا به سختی از کیفش دستمال کاغذی را بیرون اورد و دور دهان نگین را پاک کرد. نگین خندید و با خندیدنش دو دندان کوچک در لثه ی بالا و دو تا که تازه سر بیرون اورده بودند در لثه ی پایینش را نشان داد.
ارمیتا با ذوق نگاهش میکرد ... که مرصاد رسید وگفت: تو روخدا ببخشید... و حرف در دهانش ماسید.
مقنعه ی ارمیتا!
مرصاد با حرص گفت: نگین چی کار کردی؟
ارمیتا بچه را به دست اوداد وگفت: اشکالی نداره ...
و بدون انکه منتظر حرفی از جانب مرصاد باشد سریع خودش را داخل خانه پرت کرد و مقنعه اش را با یک مقنعه ی مشکی تعویض کرد.
خوشبختانه هم اتو داشت هم تمیز بود .... همان مانتویی که از افسانه بدون اجازه اش قرض گرفته بود را باید تا اطلاع ثانوی جواب پس میداد وای به حال جنس مقروضی دوم.
از خانه خارج شد که مرصاد جلو امد وگفت: تو رو خدا شرمنده ... معذرت میخوام...
با لحنی تعارف امیز گفت: خواهش میکنم مهم نیست....
دگمه ی اسانسور را فشار داد ...به ساعتش نگاه کرد. ساعت هشت و پانزده دقیقه بود. همیشه راس ساعت هفت و سی دقیقه در شرکت بود .... حالا هنوز حتی تا سرکوچه هم نرفته بود.
اسانسور ها باز نمیشدند... بهتر از این نمیشد.
مرصاد با لحنی پوزش طلبانه گفت: بخدا نمیدونم چرا اینطوری میشه. به غذای کمکی خوردن هنوز عادت نکرده ... شیرم که روش میخوره اینطوری میشه...
ارمیتا فکر کرد منظورش چیست؟ او بیاید به بچه شیر بدهد؟؟؟
نفس عمیقی کشید و نمیدانست در جواب درد و دل های مرصاد چه بگوید .
اسانسور باز شد و همان دیوار خوشبوی نرم از ان بیرون امد تا به حال او را در ساختمان ندیده بود. بدون اینکه به ارمیتا نگاهی بیندازد به سمت در ورودی خانه ی مرصاد رفت.
مرصاد اهمی کرد وگفت: ارمیتا خانم... ایشون برادرم هستن...
ورو به پسر گفت: ایشونم همسایه ی واحد رو به رو...
ارمیتا نفس عمیقی کشید وگفت: بله تو پارکینگم زیارتتون کردم... خوشبختم....
خواست داخل اسانسور بپرد که همان پسر گفت: ولی من شما رو ندیدم؟
ارمیتا باتعجب فکر کرد اینقدر حافظه اش ضعیف است؟ او دقایقی پیش محکم به او برخورده بود.
مرصاد گفت: یعنی تو پارکینگ ندیدیشون؟
پسر پوزخند مسخره ای زد وگفت: من اصولا کسی ونمی بینم بقیه منو می بینن ... به هرحال خوشبختم!
ارمیتا نمیدانست در جواب این جواب چه بگوید... یک لحظه فکر کرد چقدر بی ادب و غیر متشخص.
وارد اسانسور شد سکوت بهترین جواب بود.
romangram.com | @romangram_com