#من_تو_او_دیگری_پارت_174
خواست تماس راقطع کند که باز صدا مصرانه گفت: ولی من باید تو رو ببینم... خودت گفتی!
سایه سرش را خاراند و گفت: تو کی هستی!
صدا: من برانوشم...
سایه نیشخندی زد صدای برانوش بنظرش تن کلفت تری داشت و بم تر بود.
پس این کی بود که ادعا میکرد برانوش است ؟!
نفس عمیقی کشید و گفت: خیلی خب... تا یک ساعت دیگه .... بیا به کافی شاپ ... میدون... من اونجام ... !
و تماس را قطع کرد.
گوشی فرنگیس را از تماس کسی که ادعامیکرد برانوش است پاکسازی کرد ... شماره ی برانوش بود درست ولی طرف برانوش نبود!
فورا اماده شد واز خانه بیرون زد.
خودش را سریعا د ر عرض چهل وپنج دقیقه به کافی شاپ رساند... اما وارد نشد... ترجیح میداد کمی کشیک اطراف را بدهد.
با دیدن ماشین برانوش که پارک بود ابروهایش را بالاداد... یک لحظه فکرکرد شاید سرماخورده است!!!
وارد کافی شاپ شد... با دیدن مرصاد پوزخندی زد و جلو رفت.
با خیرگی خاصی درست نگاهی که انگارمنتظر است به اطراف چشم می چرخاند .
پشت میز، روی صندلی مقابل مرصاد نشست وسلام کرد.
مرصاد با کلافگی گفت: بفرمایید خانم... من اینجا قراردارم...
سایه لبخند کجی زد وگفت :اره با من...
مرصاد م*س*تقیم به او نگاه کرد... سنش از ادعایش زیادی کمتر میزد!
سایه روی میز خم شد و رو به پیش خدمت که عین عجل کنارشان ایستاده بود گفت: یه کاپوچینو...
مرصاد هم سفارش یک بطری اب را داد.
سایه گفت: خب... اقا مرصاد ... چرا خودتو جای برادرت جا زدی؟
مرصاد شوکه شده بود این دختراولا او را از کجا شناخته بود ... دوما که او سعی کرده بود شماره ی کسی که ادعا میکند مادر برانوش است را بگیرد و با او مکالمه داشته باشد سوما او کی بود!
سایه نیشخندزنان نگاهش میکرد ومرصاد با اخم بزرگی پرسید:تو کی هستی؟ منو از کجا میشناسی...
سایه دستهایش را زیر چانه اش قلاب کرد و گفت: برای چی اومدی اینجا...
مرصاد کلافه فکر کرد وقتی دستش رو شده است چه حرفی بزند ... با این حال گفت: فکر کن اومدم ببینم کیه که داره با کلاهبرداری خودشو مادر برانوش معرفی میکنه...؟!
سایه شانه ای بالا انداخت و نفسش را مثل اه از سینه خارج کرد با مکث کوتاهی گفت: دروغ نمیگه... برانوش هم مادر داره... هم خواهر...
romangram.com | @romangram_com