#من_تو_او_دیگری_پارت_166

برانوش: کیفت تکمیله؟

ارمیتا: اره خوشبختانه... حالا چرا به تو زنگ زدن؟

برانوش صلاح ندید بگوید چون قبلش من به تو زنگ زده بودم! و انها هم با اخرین شماره ی روی گوشی تماس گرفتند.

ارمیتا نفس عمیقی کشید و برانوش گفت: وقتی فکر کردم تویی خیلی نگرانت شدم...

ارمیتا به نیم رخ برانوش نگاه کرد... حس میکرد جمله ی دیگری هم قرار است بگوید.

پشت چراغ قرمز در اتومبیل برانوش نشسته بود و برانوش حس میکرد چه خوب که حالش خوب است ... یعنی واقعا عالی بود که حالش خوب است...حرف میزند ... حتی یک خراش هم برنداشته است... وای به حال ضربه ی مغزی... از تصور اینکه اتفاقی برایش رخ بدهد... نمیخواست اصلا فکر کند... چیزی که مهم بود این بود که او کنارش نشسته و خب حالش خوب بود. بقیه در حاشیه ماندگار میشدند .

ارمیتا به رو به رو خیره شد.

موبایلش را برداشته بود و به عوامل شرکت زنگ میزد و مدام قضیه ی نیامدنش را توضیح میداد.

اصلا انگار فراموش کرده بود منتظر جمله ی بعدی برانوش است!

وارد پارکینگ شدند... سرایدار با خیرگی نگاهشان میکرد.

ارمیتا محل نداد... به محض نگه داشتن اتومبیل در پارکینگ ارمیتا پیاده شد و گفت: مرسی.... واقعا ممنون... ببخشید تو زحمت افتادی...

برانوش ترمز دستی را کشید و پیاده شد. ارمیتا به سمت اسانسور میرفت که برانوش گفت: ارمیتا؟

ارمیتا به سمتش چرخید وگفت:بله؟

برانوش جلو امد ورو به روی او ایستاد وگفت: خیلی خوشحالم حالت خوبه...

ارمیتا لبخندی زد وگفت: ممنون...

خواست برود که برانوش گفت: واقعا از صمیم قلبم ارزو میکنم که همیشه سلامت باشی....

ارمیتا همچنان با همان لبخندی که نه از پهنای متوسطش کم میشد نه اضافه میشد باز گفت: ممنون... همچنین!

برانوش کمی من من کرد وارمیتا چشمهایش را باریک کرد وگفت: حرف دیگه ای هم داری؟

برانوش: ببین من نمیدونم چطوری بگم... ولی ... دقیقا رو به رویش ایستاده بود.

برانوش: امروز ... وقتی فکر کردم که شاید یه درصد تو اسیبی ببینی...

ارمیتا منتظر نگاهش میکرد.

برانوش نفس عمیقی کشید و کمی مکث کرد با من من به چهره ی منتظر ارمیتا زل زد وگفت: میدونی ارمیتا ... من ... من چطوری بگم... میدونی... امروز یه چیزی بهم ثابت شد... نمیخوام فرصت هامو ازدست بدم... ببین من... امروز روز بدی بود... من واقعا نمیخوام اتفاقی برات بیفته ...

سرش را کمی خم کرد... ارمیتا هنوز م*س*تقیم درچشمانش زل زده بود.

برانوش اهسته گفت: میخواستم بهت پیشنهاد... من میخواستم ازت درخواست کنم تا با من باشی...




romangram.com | @romangram_com