#من_تو_او_دیگری_پارت_163
برانوش گوشی را جواب داد وسلام کرد.
صدای زن غریبه ای گفت: شما خانمی با نام آرمیتا آرمند میشناسید؟
برانوش با گیجی گفت:بله... چطور؟
صدای زن غریبه توضیح کوچکی درمورد اینکه او به اخرین شماره ای که به این گوشی تماس گرفته است زنگ زده ، داد و شمرده در توضیحش گفت :تا به بیمارستان بیاید چون ارمیتا ارمند تصادف کرده است!!!
نفهمید چطور ان جمله را هضم کرد یا نام بیمارستان را از بر شد... وقتی به خودش امد که با دیدن اتومبیل دویست وشش سفید پلاک فرد ارمیتا در پارکینگ نفس عمیقی کشید ... پس ماشین به او زده بود!
پوفی کشید وسوار شد...
با حداکثر سرعت به سمت بیمارستان می راند.... هیچ فکر و حدسی هم نداشت.... در واقع همه چیز را موکول کرده بود به بعد از دیدن او در بیمارستان...
وارد اورژانس شد... با دیدن قسمت اطلاعات به همان سمت رفت... دخترجوانی تلفن به دست مشغول صحبت بود.
برانوش تند گفت: خانم ... ببخشید...
دختر کف دستش را به علامت صبر کنید بالا اورد و برانوش مشوش گفت: خانم کار من ضروریه...
دختر گوشی ای در تلفن گفت و رو به برانوش گفت: امرتون؟
برانوش: یه خانم تصادفی اوردن بیمارستان... به نام آرمیتا آرمند...
دختر:بله.... الان تو آی سی یو هستن....
برانوش با گیجی گفت: آی سی یو...
دختر:بله... اقایی هم که بهشون زده همین جاست... و نگاهی جست جو گر به سالن انداخت و گفت: اوناهاشن... و خم شد وگفت: شما چه نسبتی با ایشون دارید؟
برانوش هنگ کرده بود... نفس عمیقی کشید و گفت:خب... من... نمیشد بگوید همسایه اش است!
به ارامی گفت: نامزدشم....
دختر: اینم کیفشون...
با دیدن یک کیف سفید ... که دو سه قطره خون رویش نقش بسته بود چنگی به موهایش کشید وگفت: ای سی یو طبقه ی چندمه...
دختر:سوم...
برانوش بی توجه به راننده ای که کنار پلیسی نشسته بود راه اسانسور را پیش گرفت.
پیشانی اش را به بدنه ی فلزی اسانسور چسباند... با دیدن قطره های خون که روی کیف لک انداخته بود ... معده اش سوخت... کیف پول سفید کیتی ارمیتا و موبایلش و گواهی نامه و ... سعی کرد نگاهش را به سمت دیگری بکشاند...
اسانسور در طبقه ی مورد نظر متوقف شد.
romangram.com | @romangram_com