#من_تو_او_دیگری_پارت_160

برانوش ابروهایش را بالا داد و گفت : فکر میکردم کنجکاو نباشی...

ارمیتا: کنجکاو که نیستم... اگر نمیخوای بگی...

و سکوت کرد ... فقط خواست به برانوش یک شانس بدهد که خوب برانوش ان شانس را از دست داد!

برانوش تند گفت: نه ... خوشحال میشم باهات حرف بزنم... این مدت رفتارهایی از تو دیدم که تا به حال تو منش هیچ دختری در اطرافم ندیدم...

ارمیتا به او نگاه کرد و صریح و تند گفت:امیدوارم منو با اون دخترهایی که به خونه میاریشون یا تو خیابون سوارشون میکنی مقایسه نکرده باشی!!!

برانوش سرجایش ایستاد وبا لحنی که منکر این فرض بود تند گفت: آرمیتا...

ارمیتا فکر کرد اولین بار است اسمش را با صدای او میشنود!

برانوش سرش را تکان داد وگفت: این چه حرفیه... تو واقعا چنین فکری راجع به من میکنی؟

ارمیتا: نه...

برانوش با اخم واضحی گفت: من فقط... یعنی اصلا نمیدونم چه توضیحی بیارم... اگر اینطوری در مورد طرز فکر من فکر میکنی...

ارمیتا لبخندی زد و گفت: اون فقط یه امید وارزو بود ... نه فکر من ... راستی داری از جواب دادن طفره میری!

برانوش پوفی کشید... این سردی وخشکی را به حساب مدیریتش میگذاشت یا کم خوابی اش؟!

با این حال کمی از ان شوک درامد وگفت: خوب از چی بگم؟ از گذشته ام یا از حالم؟

ارمیتا شانه ای بالا انداخت و گفت: از اون چیزی بگو که گهگاه وادارت میکنه بری پشت بوم و خلوت کنی...

برانوش لبخندی زد وگفت: فکرشم نمیکردم یه روزی به اینجا برسم... بعد از مکثی گفت: وقتی بیست سالم بود ... ارزوهایی داشتم که حالا به هیچ کدومشون نرسیدم!

ارمیتا: یه ازدواج ناموفق نباید سد راه بشه...

برانوش: یه ازدواج ناموفق ... فکرمو درمورد همه چیز عوض کرد... من توی دوسال تمام نظرم از همه چیز برگشت... ارمان هام... ارزوهام... اعتقاداتم... همش ...

ارمیتا: همش تقصیر لادن بود؟

برانوش: فکر میکنی منم مقصرم؟

ارمیتا:من درجریان زندگیت نبودم!

برانوش پوفی کشید وگفت: تو یه مهمونی باهاش اشنا شدم... با معیارهای من خیلی فاصله داشت ولی ناخوداگاه جذبم میکرد...

ارمیتا:چه معیاری؟

برانوش:تحصیلات .... خانواده... اینا برام مهم بود... داشتن شغل اجتماعی... روابط اجتماعی... و به ارمیتا نگاه کرد... داشت از معیارهایش برای کسی میگفت که دقیقا با انها مطابقت داشت! واقعا؟ واقعا مطابقت داشت...






romangram.com | @romangram_com