#من_تو_او_دیگری_پارت_154

شاه میداد با لشکرش ...........شاهزاده با پشت سرش

واسه پسر کوچیکترش............

آیا بدم؟ ...آیا ندم ؟ ..........آیا بدم ؟... آیا ندم؟

به کسی میدم که تک باشه ..............ملک باشه

دختر من رفیق من ................هم نفس شفیق من

نگین انگشتر من ...............عقیق من ،عقیق من

نگین من... نگین !!!

دختر من یار بابا ............شمع شب تار بابا

تو این گلستان جهان ..........نو گل بی خار بابا

یه دختر دارم شاه نداره ...........صورتی داره ماه نداره

از خوشگلی تا نداره

صدایش از بغض میلرزید......

به این و اونش نمیدم ...........به همه نشونش نمیدم

به خواستگارش نمیدم ..........به هر دیارش نمیدم

به کسی میدم که تک باشه .........ملک باشه و ملک باشه

به کسی میدم یه دست باشه ........یه تنه تنش اطلس باشه

شاه شهر ما میاد .......با صد برو بیا میاد

با گنج هدیه ها میداد................

آیا بدم ؟ ....آیا ندم؟......آیا بدم ؟ ...آیا ندم ؟

به کسی میدم یه دست باشه ...یه تنه تنش اطلس باشه

نفس لرزانی کشید و گفت: میدونی خانم کوچولو... اگر دختر داشتم... دوست داشتم دخترم مثل تو باشه... تا کی این راز بین من و تو باشه؟!!! تا کی؟

لبش را گزید... قطره اشکی از گوشه ی چشمش پایین چکید... کف دستش را به پیشانی اش زد و گفت: چرا لادن... چرا ... من با این بچه چیکار کنم!!!

*****

سر و صدایی در هال شنید ... با رخوت از جا بلند شد و در اتاق را باز کرد.

مرصاد با کوله پشتی دور خودش میچرخید...


romangram.com | @romangram_com