#من_تو_او_دیگری_پارت_146
می خوام این دندونه عاریه رو از ته بکنم
عشقی که ما پیشیم عشقی که پاک صادقه
همه ی مردم می دونن که مشکی endعاشقه
...
بابا بیخیال!
صدای خوبی داشت.
اهم... اعتراف کن... خوب صدای خوبی داشت.
غرق اهنگ بود... قبلا هم رامین برایش گیتار میزد ومیخواند...
غرق کلام بود...
"به دلم نشسته بودی گندیدی بریدمت"... واقعا همین بود؟ رامین نگندیده بود... برانوش برای لادن میخواند وارمیتا برداشتش را از رابطه اش با رامین تفسیرمیکرد.
نفس عمیقی کشید... نگین در آ*غ*و*ش مرصاد بود ... به مرصاد پدری می امد... افسانه هم خوب کنارش نشسته بود و به پچ پچ های مرصاد گوش میکرد ولبخند میزد...
نفس عمیقی کشید ...
برانوش کنارش نشست وگفت: توفکری...
به او نگاه کرد.
نوبت او بود صحنه ی پشت بام را جبران کند؟
ارمیتا: خوب میزنی...
برانوش کنارش نشست وگفت: اگر ادامه اش میدادم حتما... ولی الان که خیلی مبتدی ام...
ارمیتا: بازم خوبه...
برانوش لبخندی زد و ارمیتا نگاه سنگین مازیار را روی خودش و برانوش حس کرد.
نمیدانست چه اصراری داشت که به مازیار بقبولاند که هیچ چیزی میان او وبرانوش نیست... درواقع انگار باور مازیار مهم بود...
ارمیتا هنوز در گیر ودار باور مازیار بود که برانوش گفت: اگر من بهت ...
ارمیتا نفس عمیقی کشید و رو به مازیار که ایستاده بود و به انها نگاه میکرد گفت: مازیار چرا ایستادی پیش ما نمیشینی؟
مازیار جلو امد ... برانوش یک ثانیه چشمهایش را بست وباز کرد.
ارمیتا احمقانه از مازیار پرسید: از کار چه خبر؟
مازیار نیشخندی به چهره ی عصبی برانوش زد وگفت:خبری نیست؟
romangram.com | @romangram_com