#من_تو_او_دیگری_پارت_145
ارمیتا: هیچ منظور محضی هم نداشته باشی حداقل برای ارضای کنجکاویت که بوده؟ نبوده؟
مازیار لبخند احمقانه ای زد و ارمیتا گفت: چرا پرسیدی ؟
مازیار: فقط خواستم بدونم که بخاطر برانوش به من جواب ...
ارمیتا میان کلامش امد وگفت: نه... سوال دیگه ای هم داری؟
مازیار با کلافگی گفت: من منظوری نداشتم ارمیتا...
ارمیتا : تو یه ادم تحصیل کرده ای... فکر نمیکنم اینقدر کوته فکر باشی که بخاطر چهار تا مسئله ی کوچیک عین خاله زنک ها مسائل بزرگ و بهم ربط بدی... من برانوش می برم بیمارستان چون برادرش ازم کمک میخواد... برانوش بدهی منو میده چون با شرخر های توی شرکت من دست به یقه میشه... بهرحال همسایه ایم... مثل رابطه ام باتو... یا با ...
حرفش نصفه ماند... انقدر غرق بحثش با مازیار بود که متوجه اطرافش نباشد...!
صدای برانوش فضا را پر کرده بود:
بابا بی خیال دیگه ناز کردن هم حدی داره
ما که رفتیم بعد ما می فهمی کی دوست داره
روتو کم کن تفه هم نیستی به خدا
تمومش کن غصه هات و بس کن این همه ادا
مگه من چی کم گذاشتم از مرام و معرفت
که تو با ما این جو بد تا میکنی ای بی معرفت
راستشو بخوای دیگه خسته شدم رک بگمت
به دلم نشسته بودی گندیدی بریدمت
به خدا عشقی که ذلت بیاره کشک عزیز
جون هر چی مرده انقدر آبرو نریز
گفته بودم نفسی برام می رم تا آخرش
نفسی که حرمتم رو بگیره می برمش
دیگه اون دنیای پر رنگ و چا چراغو نمی خوام
واسه رو کم کنی هم که باشه دیگه سراغت نمیام
قاطی کردم بد رغم می خوام که قیدت بزنم
romangram.com | @romangram_com