#من_تو_او_دیگری_پارت_133

مهربان هم متقابلا لبخندی زد وگفت: به به ... چه عجب از این ورا... ماشین برانوش و دیدم خوشحال شدم... باهم اومدید...

بانو با غرو لند گفت: فکر کردی اون پسره ی غد حاضر میشه بیاد اینجا...

مرصاد و مهربان هر دو به مادرشان سلام کردند و بانو روی مبلی نشست و گفت: چه خبر مهربان؟ راه گم کردی؟

مهربان خندید و گفت: مامان ما که همیشه سرت خرابیم...

مرصاد کلافه گفت: الان وقت گله و گلایه نیست...

بانو چشمهایش را ریز کرد وگفت: چی شده مرصاد؟ بعد مدتها از برادر عزیزت دل کندی ...

مرصاد با حرص گفت :مامان... یه اتفاق مهم افتاده ....

بانو :چی شده؟

مرصاد: تو مطمئنی مادربرانوش...

بانو با تعجب گفت: الان وقت صحبت راجع به ...

مرصاد چشمهایش را بست وباز کرد ... لحظه ای بعد همه ماجرا را میدانستند. بانو خشکش زده بود ...

بانو با حرص گفت: اسم اون زنیکه رو جلوی من نیار....

مرصاد با کلافگی گفت: یعنی چه ... بالاخره یکی پیداش شده که ادعای مادری برانوش و کرده...

مهربان با گیجی گفت: چی؟ مگه میشه؟

مرصاد از جا بلند شد و درحالی که قدم رو میرفت گفت:اینقدر ادعای محکمی هم داره که میخواد برانوش وببینه...

بانو درحالی که سرش به دوران افتاده بود بلند گفت: فرزانه مرده ... من ازاون تصادف اطمینان دارم... خودم با حسین صحبت کردم... حتی اگر تو تصادف کشته نمیشد اونقدر مریض بود که ... سرطان داشت مرصاد ... همه ی اینهارو میدونی و ...

مرصاد موهایش را کشید و گفت:میدونی اگر برانوش بفهمه که اون تصادف کار توبود...

بانو با حرص گفت: کار من یا پدر خودش... من که ازجون برای اون پسرمایه گذاشتم...

مرصاد قدم رویی رفت و با عصبانیت گفت: حتی اصرار هات برای ازدواج با شراره هم بخاطر ثروت برانوشه... میدونی گاهی فکر میکنم باید بشینم و همه چیز و از اول تا اخر براش تعریف کنم... بهش بگم تمام دار و ندار حال حاضر ما از صدقه سری اونه... میدونی اگر یه روزی ادعا کنه اموالشو میخواد باید چیکار کنیم؟

بانو: تو که خوب بلدی براش دم تکون بدی...

مرصاد: من دارم سعی میکنم حق برادریمو به جا بیارم... هیچ کدوم از کارامم بخاطر...

بانو با حرص بحث را عوض کرد و بلند گفت: فرزانه مرده... مرده مرصاد...

مهربان از جا بلند شدو به سمت بانو رفت تا شانه هایش راماساژ بدهد.

مرصاد: پس این کیه؟؟؟ کیه که ادعا میکنه برانوش پسرشه... اگر فرزانه زنده باشه... اگر واقعیت و به برانوش بگه... اگربفهمه اون تصادف یه تصادف ساختگی بوده و تو مادرشو کشتی... اگر بفهمه تمام این سالها ... این همه ارث و ثروت برای اونه ...

بانو با گریه گفت: نه ... من بعد از اون اتفاق فهمیدم پدرت چیکار کرده... من نمیخواستم... من نمیخواستم یه بچه رو یتیم کنم...


romangram.com | @romangram_com