#من_تو_او_دیگری_پارت_129
مرصاد با استیصال گفت:البته... من واقعا افسانه رو دوست دارم وهرکاری برای اثبات این حسم میکنم...
ارمیتا لبخندی زد وگفت: مطمئنید معیار های ازدواجتون با افسانه...
مرصاد وسط کلامش امد وگفت: افسانه تمام معیارهای لازم و داره... منم که لایقش نیستم واگر منو قبول کرده ...
ارمیتا ادامه ی جمله ی مرصاد را در دلش کامل کرد: بیش از حد احمق است!
با این حال از جدیت مرصاد خوشش امد.
قبلا هم به خودش اعتراف کرده بود مرصاد مرد خوبی است ... مردی که تظاهر به مردنما بودن نمیکند. مردی که برای برادرش برادری میکند ... عموی خوبی است ... نگین را دوست دارد... برای بانو هم... افسانه هم که کلا مرد و مرد نماها را دوست داشت!
مرصاد به ارمیتا خیره شده بود و احتمالا میخواست نتایج حرفهایش را در میمیک صورت ارمیتا بشکافد...!
دختر پرستاری به مرصاد لبخندی زد وگفت: به به ... دکتر برومند ... حال شما؟
مرصاد ایستاد وگفت: چطوری خانم رفیعی... چه خبر؟
خانم رفیعی:سلامتی... از بچه هاشنیدم برادرتون بیمارن ؟ خدا بد نده...
مرصاد:خوشبختانه مشکل حادی نیست.
خانم رفیعی: بخواین میتونم پرستار برادرتون باشم؟
مرصاد : نه مرسی... سرمش تموم بشه میبرمش خونه ... مشکل جدی ای نیست.
خانم رفیعی نگاهی به ارمیتا کرد ومرصاد بدون اینکه ترجیح بدهد توضیحی را بیان کند لبخندی زد ... خانم رفیعی هنوز موشکافانه نگاه میکرد ... بالاخره کنجکاوی اش را در سکوتش ادغام کرد و از جلوی ان دو گذشت.
مرصاد رو به ارمیتا گفت:بخاطر امشب واقعا ازتون ممنونم...
ارمیتا: خواهش میکنم ...
مرصاد:ماشین برانوش و خودم بردم کارواش برای همین ... فکرشم نمیکردم که اینطوری بشه...
ارمیتا : واقعا اگر فکر میکنید نیازه بمونم...
مرصاد:نه خواهش میکنم تا همین جا هم خیلی لطف کردید ...
ارمیتا:هرکاری پیش اومد که به من نیاز شد دریغ نمیکنم. خوب شبتون بخیر.
تعارفش یک بار بود اما انقدر لحن و کلامش محکم بود که مرصاد فکر کند کاملا جدی است و نیازی به تکرار تعارف و زبان بازی نیست.
ارمیتا یک کلام بود! یک کلام و یک معنی...
مرصاد تشکر دوباره ای گفت و ارمیتا مسیرخروج را پیش گرفت.
نفس عمیقی کشید و پشت فرمان اتومبیلش نشست.
اینه را تنظیم کرد و دنده عقب گرفت. ظرف مدت پانزده دقیقه به خانه رسید. اتومبیل را پارک کرد و وارد اسانسور شد.
romangram.com | @romangram_com