#من_تو_او_دیگری_پارت_127
ارمیتا فکر کرد معده ی خودش هم تیر کشید... چهره اش در هم رفت... این خیلی بد بود . پدرش هم سالها با زخم معده مبارزه میکرد!
مقابل بیمارستان متوقف شد. مرصاد به سمت اورژانس رفت و با یک برانکارد و یک مرد و یک زن بازگشت.
برانوش کاملا بی هوش نبود اما لابد با دیدن خون خودش به این حال افتاده بود. خودش هم نمیدانست چرا در موقع بروز بحران شوخی کردنش میگرفت.
با این حال مرصاد دنبال کارهای درمانی برانوش افتاد و او هم به سمت حسابداری رفت تا کارهای بستری شدن را انجام دهد. چه خوب از هزینه ای که باید اخر هفته می پرداخت کم میکرد!
روی صندلی ای نشست و درحالی که به اتاقی که برانوش انجا بود زل زده بود فکر کرد ادای دخترهای سوپر من رادرمی اورد که چه شود؟
یک لحظه فکرکرد... برانوش چقدر لوس است که حالش بهم خورده است و احتمالا به او سرم وصل میکنند... اییی... چندشش شد. کلا از اینکه یک پسر بجز تصادف وبیمارهای جدی مثل سرطان وایدز دچار غش و ضعف شود و به او سرم وصل کنند چندشش میشد.
از فکرش نیشخندی زد ... برانوش شبیه بیست و چهار پنج ساله ها بود و خوب خیلی بزرگ نبود... نه ... با توجه به مدرک تحصیلی اش احتمالا باید بیشتر از 25 یا 24 سال داشته باشد!!!
میخواست حساب کتاب کند که ذهنش حوصله ی جمع و تفریق را نداشت خوب از افسانه می پرسید ... چرا خود ازاری کند از ذهنش کار بکشد!
در هر صورت از تصور برانوش با سرم یک مدلی شد ... اوا خواهر ! مرد باید مردانگی داشته باشد مثل ان زمان که قبیلگی زندگی کردن رسم بود و مردان به شکار شیر و پلنگ میرفتند و بجای جامه پوست و شاخ و برگ تن میکردند.
کاش زاده ی ان روزها بود!!!
چه ارزوی احمقانه ای... چه طنزی بود ان عکس دعوت به سکوتی که کنار استیشن پرستاری قرار داشت.
دختر درون عکس چنان محجبه بود که نوک مقنعه اش تا روی انگشت اشاره ای که روی بینی اش بود می امد.
دستش هم ساق بود.... واقعا به یک عکس هم رحم نمیکنند؟!
عجبا...
پایش را روی پایش انداخت یک جوان تصادفی داشت ناله میکرد ... اورژانس چندان شلوغ نبود... هیچ وقت دوست نداشت پرستار یا پزشک شود. حوصله ی تماشای خون دیدن و زخم دیدن نداشت فقط عاشق ابراز تاسف پزشکی بود که گان سبز رنگی به تن کرده است و به خانواده ی منتظر پشت در اتاق عمل میگوید: هرکاری از دستمون برمیومد کردیم... متاسفم!
این عبارت را درعین سادیسم بازی دوست داشت. خیلی عبارت شیکی بود ... کلا ان صحنه زیادی شیک بود!
و چه شیک تر وقتی یکی از اعضای خانواده ی متوفی با دکتر دست به یقه شود ... از دعوا خوشش می امد! البته منهای دعوای شرخر ... دوست داشت بیننده ی دعوا باشد...
البته خون هم دوست نداشت.دعوای بدون خون ریزی....
هه... مرسی تفاهم!
با پسر لوس به قول خانم رحمانی همساده ی رو به رویی... در تماشای خون تفاهم دارند!!!
مرصاد از اتاق خارج شد ...
کنار ارمیتا نشست و گفت: باعث زحمت شدیم...
ارمیتا:حالشون چطوره؟
جلوی مرصاد که نمیشد دوم شخص مفرد بکار برد؟!
مرصاد: مریضه ... مرض داره... فقط بلده به خودش فشار بیاره...
romangram.com | @romangram_com