#من_تو_او_دیگری_پارت_120

ارمیتا روبه رویش نشست وگفت: پرستو خوب اراده کرده ... تو یه ماه پنج کیلو کم کرده ... میگه شبا فقط سالاد میخورم...

افسانه: وای خوش بحالش... من نمیتونم شبا شام نخورم...

ارمیتا با همدردی گفت: اره منم...

افسانه: تو از من چاق تری...

ارمیتا چشمهایش را باریک کرد ... از ان حرفها بود که دوست داشت افسانه را بخاطرش با هشت ضربه چاقو نفله کند. هیچ هم چاق نبود!!!

افسانه نیشخندی زد و گفت:پاشو برو از پشت بوم ملافه ها رو جمع کن... من پهنشون کردم.

ارمیتا دو دستی سرش را گرفت وگفت: افسانه باز تو ملافه شستی؟ اه ... بابا پوسیدن...

افسانه: من نمیتونم مثل تو کثیف و چندش باشم... هفته ای یه بار ملافه میشورم...

ارمیتا با غرغر تشتی را برداشت وگفت: اره .. هفته ای یه بار ملافه ... هفته ای سه بار مانتو... شلوار... بولیز... هر روز جوراب... هر شب حموم... عین مرغابی فقط تو ابی... بقران پول اب این دفعه بالای پنجاه تومن بیاد خودت باید بدی... دستشویی هم بس که توش اب میریزی هر ماه میگیره...

افسانه با جیغ گفت: مثل تو نکبت باشم خوبه؟؟؟ اصلا به نظافت اهمیت نمیدی... لابه لای موهای فرت همش ات اشغاله...

ارمیتا با ارامش گفت: چون موهات فر نیست حسودیت میشه؟؟؟

افسانه: اتفاقا خیلی هم خوشحالم... هروقت چرب بشه میفهمم...

ارمیتا نیشخندی زد وگفت: خوش باش... راستی تی وی و روشن کن یه فیلم گرفتم تو کیفمه ... بذار ببینیم...

افسانه: باشه ... تو برو ملافه ها رو بیار...





ارمیتا مانتوی دم دستی اش را پوشید و شالی را نا مرتب روی سرش انداخت و به سمت پشت بام رفت.

درحالی که زیر لب شعری را زمزمه میکرد چراغ پشت بام را روشن کرد.

پرسون پرسون لرزون لرزون اومدم در خونتون

ترسون ترسون يواش يواش اومدم در خونتون

پرسون پرسون لرزون لرزون اومدم در خونتون

ترسون ترسون يواش يواش اومدم در خونتون





يك شاخه گل در دستم سرراهت بنشستم


romangram.com | @romangram_com