#من_تو_عشق_پارت_92
به چشماش که هر لحظه تعجبش بیشتر میشد نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم...
ــ میخوام جوری باشه که بلافاصله بعد از طلاق از ایران برم...شما میتونید کمکم کنید؟
چند لحظه فقط سکوت بود...شاید داشت حرفایی رو که زدم برای خودش تجزیه و تحلیل میکرد... بعد از یه سکوت کوتاه گفت:
ــ چرا نمیخواید کسی بفهمه؟
ــ چون...خوب چون... میخوام کارام اول درست شه بعد بقیه بفهمن
دستاش رو رو میز گذاشت و خودش رو کمی جلو کشید:
ــ بسیار خوب...هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم...فقط یه سری مدارک هست که حتما باید داشته باشمشون...
پوشه مدارکم رو در آوردم و جلوش گذاشتم:
ــ من چیزایی رو که فکر میکردم با خودم آوردم...اگه چیز دیگه ای هم لازم هست میارم
به مدارک نگاه کرد و چند تاییش رو برداشت تا کارام رو درست کنه...بهم اطمینان داد که به کسی نمیگه و برای درست شدن کارم تو این زمان محدود هر کاری بتونه انجام میده...درست یا غلط نمیدونم اما یه جورایی بهش اعتماد کرده بودم و امیدوار بودم همه چیز همونطور که میخوام پیش میره...
بعد از تعارف کردن قهوه سینی خالی رو روی میز گذاشتم و کنار ترانه نشستم
ــ خوب....دیگه چه خبر؟
romangram.com | @romangram_com