#من_تو_عشق_پارت_80


با دیدن پسری شاید هم سن و سال سامیار تکیه ام رو از درخت برداشتم

ــ درسته ولی هوای داخل یکم برام سنگین بود

منتظر بودم تا راهشو بکشه و بره اما ظاهرا قصدش رو نداشت

ــ ببخشید...من خودم رو معرفی نکردم...نیما هستم...شما هم باید همسر فرهاد باشید...درسته؟

ــ موهای جلوم رو که امده بود تو صورتم کنار زدم

ــ بله...درسته

ــ زیاد با هم آشنا نیستیم ولی دیدم که با هم اومدین داخل حدس زدم شما باید همسرش باشید

حرفی نزدم و در جوابش فقط لبخند نصفه و نیمه ای تحویل داد...حضورم اونجا دیگه درست نبود...میدونستم فرهاد اگه ببینه باز برای آبرو و ترس از حرف مردم جنجال به پا میکنه و من اینو نمیخواستم...قدمی به عقب برداشتم

ــ ببخشید مثل اینکه واقعا سرده...بهتره من برم داخل

سری تکون داد و لبخندی زد...عقب گرد کردم اما قبل از اینکه قدمی بردارم باز با صداش مجبور به ایستادن شدم

ــ راستی...

برگشتم و منتظر شدم تا ادامه حرفش رو بزنه...


romangram.com | @romangram_com