#من_تو_عشق_پارت_81
ــ این کارت منه... شغلم جوری هست که هر کسی ممکنه احتیاج پیدا کنه...پس...اگه لازمتون شد خوشحال میشم کمکتون کنم...
دستمو جلو بردم و کارت و گرفتم: (نیما سرمدی...وکیل پایه یک دادگستری...)
اولین جرقه تو ذهنم زده شد.... شاید این پسر که هنوز نیدونستم کیه و کارش با فرهاد و پدرم چیه با حرفه اش بتونه من رو به چیزی که میخوام برسونه...
زیر لب تشکری کردم و به ویلا برگشتم... تقریبا اکثر زوج ها وسط بودن و با آهنگی که پخش میشد میرقصیدن...چشمام رو یه دور دور سالن چرخاندم تا فرهاد رو پیدا کنم اما ندیدمش...به میز کنارم نزدیک شدم و یه لیوان آب آلبالو برداشتم و به زوج هایی که میرقصیدن خیره شدم... این آهنگ رو خیلی دوست داشتم.... ناخوداگاه لبخندی رو لبم نشست
معلومه که من عاشقت هستم
معلومه که من دل به تو بستم
معلومه نگاه آشناتو
من چه عاشقونه میپرستم
با دستی که بازوم رو گرفت سرمو چرخوندم...سامیار با یه لبخند پهن کنارم ایستاده بود
ــ بیا جوجو...بیا اینقدر با حسرت خیره نشو به این آدما
و همینطور که حرف میزد منو برد وسط
ــ افتخار دارم با آبجی کوچولوم برقصم؟
خندیدم و دستم و تو دستش گذاشتم و باهاش همراه شدم
romangram.com | @romangram_com