#من_تو_عشق_پارت_8


ــ شمال خوش گذشت؟

ــ مگه میشه خوش نگذشته باشه.ولی دلم واسه ابجی جوجوم خیلی تنگ شد

ــ منم دلم واست تنگ شده بود سامی.راستی مامان اینا رو دیدی؟

ــ نه...گفتم که اول اومدم اینجا

چقدر خوشحال بودم رابطه ام با سامیار خیلی خوبه.همیشه هوامو داشت

و هر مشکلی داشتم صد در صد میشد روش حساب کرد.

به فکرم رسید از سامی بپرسم شاید از موضوع بحث مامان اینا خبر داشته باشه

ــ سامی تو از دوستای بابا کسی به اسم مهرارا میشناسی؟

ــ مهرارا؟ نه...مگه چی شده؟

ــ هیچی همینجوری.

ــ خیله خوب.من برم پیش مامان اینا بگم رسیم.

لبخندی زدمو سرمو تکون دادم.فکرم حسابی مشغول شده بود.فهمیدم الان وقت


romangram.com | @romangram_com