#من_تو_عشق_پارت_7
نمیدونستم دارن درباره چی حرف میزنن.
ــ ببین سمیه جان با سایه حرف بزن.بهش شرایطمونو بگو.
پس داشتن درباره من تصمیم میگرفتن.رفتم سمت اتاقمو دیگه نفهمیدم چی گفتن.
روی مبل گوشه اتاق نشستمو حرفای مامان و بابا رو یه بار دیگه مرور کردم.
میدونستم که قضیه ازدواج منه اما نمیدونستم اون شرایط سختی که بابا ازش
حرف میزدو الان توش بودیم چیه.
در اتاق باز شدو با دیدن سامیار همه حرفایی که چند لحظه قبل شنیده بودمو
فراموش کردم.
همون جور که دستاشو باز کرده بود اومد جلو و منم که از دیدنش بینهایت
خوشحال شده بودم پریدم بغلش.
ــ کی اومدی سامی؟
ــ همین الان رسیدم جوجو.گفتم اول باید تو رو ببینم.
رو مبل نشستیمو همونجور دستشو انداخت دور گردنم.
romangram.com | @romangram_com