#من_تو_عشق_پارت_6
وارد سالن شدم که مهین خانم رو مشغول چیدن میز ناهارخوری دیدم.
ــ سلام مهین خانم.مامان تو اتاقشه؟
ــ سلام مادر.نه خانم و اقا تو کتابخونه هستن
ــ بابا خونه است؟
ــ بله.یک ساعتی میشه که اومدن و دارن با خانم حرف میزنن
سری تکون دادم و از پله ها بالا رفتم.به اتاقم رفتمو لباسامو عوض کردم.
پشت در کتابخونه ایستادمو خواستم درو باز کنم که صدای حرف بابا مانعم شد.
ــ یعنی چی اردلان؟ نمیتونیم مجبورش کنیم که
ــ اما چاره دیگه ای نداریم سمیه.باید راضیش کنیم.از این میترسم که اگه جواب منفی
بشنون بیخیال کمک به ما بشن.خودت که وضعیتو میدونی
صدای مامان یکدفعه بالا رفت: اگه قبول نکنه چی؟
ــ چرا قبول نکنه!کی بهتر از فرهاد
romangram.com | @romangram_com