#من_تو_عشق_پارت_73
ــ راحتریم؟ برای چی؟
ــ برای اینکه اومدم به خاطر این فداکاریت ازت تشکر کنم
حرفاش برام گنگ بود ... گیجم کرده بود
ــ چه فداکاری ای؟
ــ اینکه میخوای به خاطر من و فرهاد ازش جداشی
ــ متوجه نمیشم....کی همچین حرفی زده؟
چند لحظه نگاهم کرد و ادامه داد:
ــ قضیه بچه دار نشدن...من میدونم که دروغه و فقط برای جدا شدن از فرهاد اینو گفتی
از جا بلند شدم و یه قدم بهش نزدیک شدم و در حالی که سعی میکردم صدام بالا نره بهش گفتم
ــ نیازی به تشکر نیست....این کارو به خاطر خودم میکنم نه شما....
با قدم های بلند از جلو چشمای پر از تعجب شقایق رد شدم و خودمو به اتاقم رسوندم...رو تخت نشستم و سعی کردم لرزشی که از عصبانیت به داشتم و کنترل کنم .... حس ادمی و داشتم که تحقیر شده بود... دندونام از فشار زیادی که بهشون وارد شده بود درد میکرد...دو قطره اشکی رو که اروم رو گونه ام ریخت محکم پاک کردم و سعی کردم اروم باشم .... با تقه ای که به در خورد و صدای فرهاد بلند شدم
ــ سایه؟آماده ای؟
نفس عمیقی کشیدم تا صدام بغض دار نباشه
romangram.com | @romangram_com