#من_تو_عشق_پارت_69
همانطور که میشنستم پرسشگر نگاهش کردم:
ــ تشکر؟
ــ به خاطر اینکه دیشب تنهام نزاشتی
لبخندی زدم و سرمو زیر انداختم و خودم و با چایی مشغول کردم ... سوالی که تو ذهنم بود از حال بد دیشبش بود اما نمیدونستم بپرسم یا نه ... بیخیال سوالم شدم و برای از بین بردن سکوت بینمون حرف ازدواج سامیار و عاطفه رو پیش کشیدم:
ــ تکلیف سامی و عاطفه هم که مشخص شد... باید از همین امروز برم دنبال لباس
با تعجب سرشو بالا اورد و نگاهم کرد
ــ از الان؟
ــ اره دیگه ... تازه تو هم باید از همین الان به فکر باشی مگه چقدر دیگه مونده!یک ماه زود تموم میشه... تازه باید دنبال کارای خودمونم باشیم ...
ــ چه کاری؟
چند ثانیه نگاهش کردم و اروم گفتم:
ــ طلاق دیگه...
رنگ نگاهش عوض شد ...
ــ سایه ... میشه... یه خواهشی ازت کنم؟
romangram.com | @romangram_com