#من_تو_عشق_پارت_66
ــ فرهاد؟
وقتی دیدم جوابی نمیده نزدیکتر رفتم و آروم تکونش دادم:
ــ فرهاد...
لای چشماشو باز کرد...قرمز قرمز بود...از این حالتش ناخوداگاه یکم رفتم عقب...صدای آروم . گرفته اش به گوشم خورد:
ــ میشه ... کمک کنی .... برم... اتاقم
ــ تو... تو مستی؟
ــ سایه ... کمک کن
زیر بازوشو گرفتم و کمکش کردم تا اتاق راه بیاد...تو اون وضعیت نمیدونستم چکار کنم...ترجیح دادم فقط کمکش کنم تا کتشو در بیاره ... اولین بار بود فرهاد و اینجور میدیدم...تو این مدت فهمیده بودم ادمی نیست که اهل مشروب باشه ... حتی تو مهمونی ها خیلی کم میخورد اما الان ... چی شده بود به این روزش انداخته بود ... کت و در اوردم و قبل از اینکه بلند شم دستامو گرفت
ــ چکار میکنی فرهاد...
ــ خواهش میکنم... میشه امشب اینجا بمونی...
دستمو از دستش بیرون کشیدم و از جا بلند شدم ... درست نبود دیگه بیشتر از این اونجا بمونم...اما قبل از خارج شدنم لحنش که التماس توش موج میزد وادار به ایستادنم کرد:
ــ خواهش میکنم سایه...
romangram.com | @romangram_com