#من_تو_عشق_پارت_51

با دیدن فرهاد نفس تو سینه ام حبس شد...این اینجا چکار میکنه...با اینکه مطمئن بودم میلاد و نمیشناسه اما نمیخواستم دردسری درست کنه...ترانه اروم جوابشو داد که دستشو به سمت میلاد دراز کرد...

ــ من شوهر سایه هستم...سایه جان معرفی نمیکنی؟

رنگ ترنه به وضوح پریده بود...خودمم دست کمی از اون نداشتم

ــ ایشون...خوب ایشون یکی از هم کلاسیهای من و ترانه هستن

ــ واقعا؟ خوب ببخشید که مجبورم سایه رو با خودم ببرم...یه کاری پیش اومده...عزیزم تو ماشین منتظرتم

با میلاد و ترانه خداحافظی کرد و رفت...اولین بار بود فرهاد میومد دانشگاه دنبالم...نمیدونستم چی شده گفت کاری پیش اومده...با وجود نگرانی های ترانه و نگرانی که تو عمق چشمای میلاد بود باهاشون خداحافظی کردم و رفتم سمت ماشین...بدون حرف حرکت کرد

ــ میشه بگی داریم کجا میریم؟

نیم نگاهی بهم انداخت

ــ ماه عسل

بدون شک مطمئن بودم اون لحظه از این حرفش دو تا شاخ کوچولو رو سرم در اومده

ــ چی؟؟؟

ــ اینکه ما بخوایم بریم ماه عسل کجاش تعجب داره؟

ــ خواهش میکنم منو احمق فرض نکن...من و تو؟ ماه عسل؟

romangram.com | @romangram_com