#من_تو_عشق_پارت_50
ــ برو خونه خودتون تا ببینن...ببینن این پسره چه بلایی سر دخترشون اورده که هنوز کبودی صورتش خوب نشده...اصلا نمیفهمم چرا سعی داری از بقیه پنهان کنی...
ــ به همون دلیل که به این ازدواج لعنتی راضی شدم...هنوز وقتش نیست بزار مشکلات کارخونه تموم شه اونوقت خودم کاری میکنم که کل خانواده مهرآرا به این طلاق راضی بشن...
با کشیده شدن دستم ایستادم...ترانه به یه جا با تعجب خیره شده بود و با سر بهم اشاره میکرد...وقتی برگشتم میلاد و دیدم که اونم با فاصله کمی به ما خیره شده...
بعد از یه مکث کوتاه به سمتمون اومد...یدونستم درسش تموم شده و تو بیمارستان مشغول کار شده اما پس اینجا چکار میکنه؟
ــ سلام
اروم و زیر لب جواب سلامشو دادم....ترانه هم سلام کرد...نمیتونستم سرمو بالا بیارم ممکن بود کبودی های رو صورتمو ببینه
ــ خیلی خوشحالم که بازم دیدمت
اروم سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم...نگاهش رو صورتم موندو لبخندش محو شد...تعجب و تو نگاهش دیدم
ــ منم همینطور...شنیدم تو بیمارستان مشغول شدی
ــ آ...آره...خوب یکم اینجا کار داشتم اومدم...صورتت چی...
با شنیدن صدای آشنای دیگه ای میلاد حرفشو قطع کرد و همه به سمت صدا برگشتیم
ــ سلام خانما
romangram.com | @romangram_com