#من_تو_عشق_پارت_49

دوباره دستمو کشیدو منو دنبال خودش برد....درو با شدت باز کردو منو پرت کرد تو اتاق

ــ میفهمی داری چکار میکنی؟ از اول مهمونی برام ابرو نذاشتی...اول که با اون لباست جلو همه جولون میدی و بعدم که میچسبی تو بغل شهریار و باهاش میرقصی...این کارا چه معنی داره؟

ــ به تو چه؟اصلا تو کیه منی که ازم جواب میخوای؟خوب تو هم برو با شقایق برقص و خوش باش به من چکار داری؟

ــ شقایق شقایق شقایق...چیزه دیگه ای نداری بگی جز شقایق؟

ــ اگه دم از غیرت میزنی چرا من و بین این ادما تنها میذاری؟خوب معلومه تا برای شقایق جونت سوتفاهم نشه

هنوز حرفم تموم نشده بود که از شدت ضربه سیلی که بهم زد پرت شدم روی تخت....بیشتر از دردی که تو صورتم پیچید از شوک این اتفاق بود که توانایی حرف زدن و حرکت کردن رو نداشتم...فرهادم انگار تو شوک کارش بود که تا یه مدت با چشمای گرد شده اش بهم زل زده بود تا به خودش اومد

ــ پا...پاشو لباساتو بپوش میریم

انگار مسخ شده بودم...توانایی حرف زدن نداشتم که بخوام باهاش مخالفت کنم...مانتو و شالم و پوشیدم و رفتم پایین...مهمونی اینقدر گرم شده بود که کسی حواسش نبود ما داریم میریم...بغضم هر لحظه بیشترو بیشتر میشد اما غرورم اجازه شکسته شدن این بغض و نمیداد...

به محض باز کردن در فرهادو دیدم که داشت با شقایق حرف میزد...اون همه بغض جاشو به یه پوزخند داد...رفتم سمت ماشین و سوار شدم...چشمام و بستم...

دو هفته از اون شب گذشت...دو هفته ای که هم من هم فرهاد سعی داشتیم با هم روبه رو نشیم...یه بار دیگه تو اینه نگاه کردم....هنوز جای کبودی رو گونه ام مشخص بود با اینکه سعی کردم با کرم پودر روشو بپوشونم....به سمت ترانه برگشتم و سعی کردم لبخند بزنم

ــ بریم؟

ــ واقعا میخوای بری خونه؟

ــ ترانه! دو هفته گذشته من نذاشتم کسی بفهمه حالا کجا برم؟

romangram.com | @romangram_com