#من_تو_عشق_پارت_47
ــ عزیزم تو به این چیزا عادت نداری بهتره نخوری
دستمو ازش جدا کردم و با گفتن من میرم پیش عاطفه رفتم...
ــ اووووووف...پس کجاست این دختره؟
با احساس دستی که رو شونه ام قرار گرفت به عقب برگشتم...با دیدن شهریار لبخندی زدمو باهاش دست دادم...
ــ شهریار؟چه عجب...بعد از شمال دیگه ندیدمت
ــ گرفتاریه دیگه...دنبال کی میگشتی؟
ــ عاطفه...ولی مثل اینکه نیستش این طرفا
ــ عاطفه داره اون وسط واسه خودش میرقصه...فرهاد کجاست؟
ــ فرهاد؟اها...فرهاد داشت با یکی از دوستاش حرف میزد
ــ باز این پسره تو رو بین این همه گرگ تنها ول کرد
با تعجب نگاهش کردم
ــ نگو که وقتی داشتی از اون پله ها میومدی پایین و همه بهت خیره شدن و ندیدی؟
ــ خوب تو از کجا فهمیدی اونوقت؟
romangram.com | @romangram_com