#من_تو_عشق_پارت_44
قفل درو باز کردمو دوباره برگشتم رو تخت نشستم.ترانه با دهن باز و چشمای گرد اومد داخل
ترانه: چ...چی شده؟حالت خوبه؟
اروم لبه تخت نشست و به چشمام زل زد.منتظر بود حرف بزنم.دستمو گذاشتم رو پیشونیمو یه نفس عمیق کشیدم
ــ وای ترانه...وای...اگه بدونی چی شد
ترانه: خوب چی شد؟تو که دیوونم کردی دختر
ــ فرهاد رسما بهم تهمت زد ترانه...گفت حتما من یه کاری کردم که اون پسره مزاحمم شده...منم... بهش سیلی زدم
ترانه: چی؟؟؟؟
بغضم ترکید: اخه این چه زندگی لعنتی ایه؟ دارم کم میارم ترانه...نمیتونم تحملش کنم
دستاشو باز کردو منو تو بغل گرفت: اروم باش...تموم میشه...مگه نگفته بعد از اینکه سهمشو از ارث باباش بگیره ازادی که بری؟
ــ چرا...ولی مگه راحته...معلوم نیست تا کی طول بکشه
ترانه: پاشو پاشو ببینم که عادت ندارم اینجوری ببینمت...پس کو اون سایه زلزله؟ها؟
ــ اون سایه داره میمیره ترانه...کاش بمیرمو راحت شم
romangram.com | @romangram_com