#من_تو_عشق_پارت_39
هنوز حرفم تموم نشده بود که اومد طرفمو موهامو دور دستش پیچیدو منو کشید بالا
ــ ااااای ولم کن دردم گرفت
ــ بار اخرت باشه...بار اخرت باشه این حرفو میزنی...عشق منو شقایق پاکه با گناه کاری نداریم فهمیدی؟
موهامو که ول کرد پرت شدم رو تخت،از اتاق بیرون رفتو درو محکم بست.بغض داشت خفه ام میکرد اما نباید گریه میکردم.همون شب قسم خوردم دیگه کاری به کار فرهاد نداشته باشمو هرچه سریعتر موقعیت رو جور کنم تا ازش طلاق بگیرم.
با احساس حرکت چیزی رو موهام چشمامو باز کردم.ترانه رو به روم نشسته بود
ــ چه عجب...دلت اومد چشماتو باز کردی
ــ ساعت چنده؟
ــ 9...پاشو همه میخوایم بریم بازار
ــ من نمیام...سرم درد میکنه میخوام بخوابم
ــ شما دو تا چتونه؟
ــ ما؟
ــ اره دیگه...تو و شوهرت بداخلاقت
ــ فرهاد شوهر من نیست
romangram.com | @romangram_com