#من_تو_عشق_پارت_38
کنار دریا اتیش روشن کردیمو دورش نشستیم.
شهریار: فرهاد؟افتخار نمیدی یه دور برامون گیتار بزنی و بخونی
بعد از این حرف شهریار همه یه صدا از فرهاد میخواستن بزنه.من حتی هنوز نمیدونستم فرهاد گیتار میزنه!
با وجود اصرارای زیاد اما فرهاد قبول نکردو گفت باشه واسه یه وقت دیگه.بی حوصله بودو بداخلاق. گذاشتم پای
اینکه نمیتونه ازادانه با شقایق باشه و عشقشو ابراز کنه تصمیمم واسه اذیت کردنش بیشتر شد.
موقع خواب تاپ شلوارک صورتیمو پوشیدم.موهامو باز کردمو دورم ریختم.خیالم راحت بود که با وجود این همه ادم تو ویلا نمیتونه کاری کنه.جلو اینه نشستم،خواستم ارایشمو پاک کنم اما بعد پشیمون شدم من که زیاد ارایش نداشتم پس بزار باشه
در باز شدو فرهاد وارد اتاق شد.بدون اینکه نگاهی به من کنه رفت لباسشو عوض کنه.اینبار عکس العملی نشون ندادم.بلند شدمو لبه تخت نشستم.دستمو ستون کردمو تکیه دادم بهش
ــ دختر خوشکلیه
ــ کی؟
ــ شقایق
ــ خوب که چی؟
ــ هیچی...همینجوری...پیش خودم فکر کردم حتما دلت میخواست الان پیش شقایق باشی،شبتو با اون بگذرونی
romangram.com | @romangram_com