#من_تو_عشق_پارت_37

دست از لباس پوشیدن برداشتو با نیم تنه برهنه جلوم وایساد.با یه قدم خودشو رسوند بهم نمیخواستم نشون بدم که ترسیدم به خاطر همین از جام تکون نخوردمو تو چشاش زل زدم.یه نفس عمیق کشیدو گفت:

ــ اخه من اگه بی جنبه بودم که تا حالا...

با صدای در حرفشو قطع کردو سریع لباسشو پوشید.

ــ بله؟

عاطفه بود: سایه جون زود بیا میخوایم دخترونه بریم کنار دریا

ــ باشه الان میام

به فرهاد که داشت بی صدا بهم نگاه میکرد نگاه کردم.زبونمو براش در اوردمو سریع از اتاق خارج شدم.براش نقشه ها داشتم امشب حالیش میکردم کی بی جنبه است

نمیدونم استرسم واسه چی بود...از لحظه ای که فهمیدم شقایق اینا قراره شب برسن ویلا استرس گرفته بودم.ناخوداگاه دلم میخواست حسابی به خودم برسم تا از اون سر تر باشم.شلوار جین مشکی تنگی پوشیده بودم که پاهای خوش فرممو به نمایش گذاشته بود.تونیک یاسی رنگمو که خیلی بهم میومد پوشیدم و مناسب رنگش ارایش ملیحی کردم.کلا ارایش کمرنگ بیشتر بهم میومد.موهامو بالا جمع کرده بودمو قسمتیشو ازاد رو صورتم گذاشتم.میدونستم چیزی کم ندارم اما روبرویی با دختری که منو رقیب خودش میدونست بی اراده باعث استرسم شده بود.با صدای ورود ماشین به ویلا از فکر بیرون امدم.همه از جا بلند شدن تا به استقبال مهمونای تازه از راه رسیده برن.

تو نگاه همه کسایی که از وجود رابطه شقایق و فرهاد خبر داشتن میشد همون چیزی که تو نگاه من بودو دید.پدر جون فقط ناراحت نبود رگه هایی از عصبانیت رو میشد از نگاهش خوند.

تا اینکه بالاخره وارد شدن.خاله فرهاد زن زیبایی بود.خیلی شبیه ستاره جون بودو با اینکه از قصه عشق دخترشو فرهاد خبر داشت اما با خوش رویی برخورد کرد.

وقتی شقایق رو دیدم هم من محو زیباییش شدم هم اون خیره به من بود.واقعا خوشکل بود.موهای مشکی داشت و پوست سفید.

وقتی داشتم باهاش دست میدادم نگاه پر از نگرانی همه رو رو خودمون حس میکردم.نمیدونم واسه حفظ ظاهر با خوش رویی باهام برخورد کرد یا خیالش راحت بود که من رقیبش نیستم.

سر میز شام همش حواسم به فرهاد بود که ببینم برخوردش با شقایق چطوره.اما در کمال تعجب قیافه در همشو دیدم که سرش زیر بودو با غذاش بازی میکرد.بعد از شام به پیشنهاد شهریار برادر شقایق که هم سن سام بود رفتیم کنار دریا.بزرگترا خستگی رو بهونه کردنو ترجیح دادن تو ویلا بمونن.

romangram.com | @romangram_com