#من_تو_عشق_پارت_34
عاطفه: بگو دیگه سایه جون تو تازه عروسی هرچی تو بگی همون میشه
ــ خوب...شاید شمال بهتر باشه
سامیار: ایول...خواهر خودمی
فرهاد: چی شده به منم بگید بدونم
مامان: عه پسرم نتونستی بخوابی
فرهاد: چرا مامان جون به اندازه کافی استراحت کردم
عاطفه: داداش سایه جون میگه بریم شمال
فرهاد: جدی؟ خوبه کی بریم؟
عاطفه: هنوز که برنامه نریختیم
در اخر قرار شد فردا صبح زود همه حرکت کنیم به سمت شمال.
همینطور زیر لب غر میزدمو طول سالن رو طی میکردم.
ــ ای بابا...مگه مردم انقدر طول میکشه تا لباس بپوشه...شیطونه میگه ولش کنم خودم برما...
romangram.com | @romangram_com