#من_تو_عشق_پارت_30
ــ حالا باید چکار کنم؟
با دیدن دستگاه چای ساز لبخند رو لبم نشست.سریع دست به کار شدمو،یکم مربای البالو که خیلی دوست داشتم از یخچال بیرون اوردمو حسابی از خودم پذیرایی کردم.بعد از صبحونه تازه به این فکر افتادم که برم خونه رو دید بزنم.
یه قسمت سالن جای دیوار سر تاسر پنجره ای بزرگ بود که به حیاط راه داشت.حیاط خیلی بزرگ بود.وسطش استخر بزرگی بود.یه گوشه حیاط میزو صندلی های راحتی گذاشته بودنو قسمت دیگه اش وسایل باربیکیو.یه تاب بزرگم ته حیاط بود که مطمئنا میشد بهترین قسمت مورد علاقه من.
برگشتم داخل خونه.حس کنجکاوی که به جونم افتاده بود دیدن اتاق فرهاد بود.یکی از اتاقا که مال من بود دو تای دیگه خیلی ساده چیده شده بود که فهمیدم قطعا باید اتاق مهمون باشه و یه اتاق دیگه میموند.اتاق ته راهرو.به سمتش رفتم و درو باز کردم.خدای من...یه اتاق واقعا لوکس و شیک بود. مات اتاق بودم که با صدایی از جا پریدم.
ــ درست نیست بدون اجازه وارد اتاق دیگران بشی
ــ تو چرا اینجایی؟
ــ ببخشید نمیدونستم باید برای اومدن به خونه ام از تو اجازه بگیرم.
اب دهنمو قورت دادمو از کنار دستش رد شدم.رفتم به اتاقم.کاش امروز کلاس داشتمو میرفتم دانشگاه تا مجبور نباشم با این پسره تو یه خونه باشم.
ــ اما اخرش که چی؟بالاخره که باید یه مدت تحملش کنی
ــ تو چرا اینجایی؟
romangram.com | @romangram_com