#من_تو_عشق_پارت_29

همونطور که داشتم غر میزدم یکی از لباسا رو برداشتمو قبل از اینکه بپوشمش در با شدت باز شدو با دیدن فرهاد لباس از دستم افتادو جیغی زدم که از بنفشم رد شده بود.دستمو گرفتم به حوله و با وحشت نگاهش کردم

ــ تو...تو...تو مگه نرفتی؟

با هر قدمی که میرفتم عقب یه قدم بهم نزدیکتر میشد.یه دفعه پام گرفت به تخت و قبل از اینکه پرت شم روش تو یه حرکت کمرمو گرفت و منو کشید بالا.از چشماش نمیفهمیدم میخواد چکار کنه.چشمامو بستم

ــ منو ول کن.ولم کن وگرنه جیغ میزنم

ــ ترسیدی؟

ــ گفتم از اینجا برو

منو از خودش جدا کردو بازوهامو با دست گرفت.واقعا ترسیده بودم.نمیدونستم چجوری از خودم دفاع کنم.بازوهامو بیشتر فشار دادو منو چسبوند به دیوار پشت سرم.هر لحظه احساس میکردم الان بین دیوارو فرهاد پرس میشم.با چشمای گرد شده از ترسم بهش نگاه میکردم.سرشو اورد نزدیک گوشم خواستم باز گازش بگیرم که حرفش مانعم شد

ــ ببین خانم کوچولو میبینی که جرئتشو دارم هرکاری بخوام بکنم،پس بهتره دیگه زبون درازی نکنی و دختر خوبی باشی حالا هم من میرم تا ببینم تو این خونه تنها میتونی راحت بخوابی یا نه

وقتی ولم کرد تازه تونستم نفس بکشم.به حد مرگ ترسیده بودم.با یه لبخنده مسخره درو باز کردو گفت:

ــ خواستی بخوابی درو قفل کن کوچولو اینجا شباش ترسناکه

وقتی رفت لبه تخت نشستمو نفس عمیقی کشیدم.اینقدر محکم بازومو فشار داده بود که مطمئن بودم تا فردا کبود شده.قبل از اینکه لباسو عوض کنم در اتاق و قفل کردم.

چشمامو که باز کردم از یاداوری دیشب از جا پریدم اما سریع یادم افتاد درو قفل کرده بودم.لباسامو عوض کردمو از اتاق اومدم بیرون.نمیدونستم دیشب فرهاد واقعا رفته یا هنوزم تو خونه است.

از گرسنگی زیاد ضعف داشتم.رفته به اشپزخونه و تازه وقت کردم که اونجارو ببینم.دستی به موهام کشیدم

romangram.com | @romangram_com