#من_تو_عشق_پارت_24
بازم صدای مهوش خانم بود که وقتی گفت داماد اومده منو از هپروت در اورد.
نفس عمیقی کشیدمو به کمک ترانه و عاطفه رفتم بیرون.وقتی نگاه خیره فرهادو رو خودم دیدم تموم بدنم لرزید اما این نگاه خیلی طول نکشیدو فرهاد به خودش اومد.دستورای فیلمبردار شروع شدو نزدیک بود دیگه منو کلافه کنه اما فرهاد باز رفته بود تو جلد اون ادم عاشق و نقششو خوب بازی میکرد.
عروسی تو باغ شخصی خانواده مهرارا بود .اینقدر از دست فیلمبردارا خسته شده بودم که تا نشستم تو ماشین یه
نفس راحت کشیدم که فرهاد فهمید.
ــ میشه حداقل امشب یکم نقش بازی کنی تا بقیه بهمون شک نکنن
یه نقشه به ذهنم رسید.به هر حال هرجور بود باید تلافیشو سرش در میاوردم
ــ اها میشه اما یه شرط داره
ــ شرط؟چه شرطی؟
ــ امشب که منو رسوندی خونه و همه رفتن بعدش تو هم بری
طوری برگشت سمتم که احساس کردم گردنش شکست
ــ چی؟؟؟؟؟
ــ همین که شنیدی
romangram.com | @romangram_com