#من_تو_عشق_پارت_155
ــ پس پیش به سوی آب بازی
صدای خندمون یک لحظه هم قطع نمیشد طوریکه کل ویلا پر شده بود از صدای ما... بعد از اینکه لباس آران و تنش کردم و خودمم لباسم رو عوض کردم دستشو گرفتم و رفتیم بیرون... همه سر میز صبحونه جمع بودن... بلند سلام کردم که توجه همه به ما جلب شد.... چشمای خندونشون روی ما ثابت بود... البته جز دو نفر... بابام که اصلا توجهی نکرد و فرهاد که کاملا بی تفاوت بود... نمیتونستی از حالتش چیزی رو بفهمی... پرستار که داشت به آرام صبحونه میداد با دیدنم سمتم اومد و خواست آران و ببره... بی توجه بهش صندلی رو عقب کشیدم و نشستم و آران و روی پاهام نشوندم و گفتم:
ــ خودم میتونم بهش صبحونه بدم تو برو
از رفتار تندم جا خورد و فوری برگشت پیش آرام... همه از اینکه الان آران پیش من بود خوشحال بودن... اینو از چشماشون به راحتی میتونستم بخونم... نگاهم به آرام افتاد که داشت به من و آران نگاه میکرد... لبخند مهربونی زدم و بلند شدم... دست آران و گرفتم و رفتیم پیش آرام.... رو به پرستار کردم و گفتم:
ــ به هردوشون صبحونه میدم... تو برو به بقیه کارات برس
با تردید نگاهم کرد:
ــ اما خانم...
سکوت کرد و به سمتی که فرهاد نشسته بود نگاه کرد... ظاهرا فرهاد بهش اشاره کرد که بره چون بلافاصله با اجازه ای گفت و رفت طبقه بالا...
..................................
پتو رو روی بچه ها کشیدم و آروم هر دو رو بوسیدم و از اتاق اومدم بیرون... هرکسی مشغول یه کاری بود... کمتر از دو ساعت دیگه سال تحویل میشد و همه داشتن آماده میشدن... طوریکه کسی متوجه نشه از در رفتم بیرون... هوا خیلی خوب بود... بوی عید میومد... نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه رو نفس کشیدم... سرم و بالا گرفتم و خدا رو شکر کردم برای اینکه الان آران پیشم بود... میتونستم امیدوار باشم که برمیگرده پیش خودم... دوباره از این همه سنگدلی فرهاد دلم گرفت... هنوزم باورم نمیشد اون روز دادگاه چطور مادر بودن من و زیر سوال برد برای اینکه آران و ازم بگیره... چقدر عوض شده بود... وقتی رو به روت می ایستاد انگار که با یه کوه یخ طرفی... اما در برابر بچه ها اینجور نبود... باهاشون مهربون بود... معلوم بود که چقدر دوستشون داره...
ــ از این چند روز خوب استفاده کن... من همیشه اینقدر مهربون نیستم
صدا اونقدری آشنا بود که نخوام به مغزم فشار بیارم... به سمتش برگشتم و در مقابل پوزخندی که رو لبش بود اخمام و در هم کشیدم...
ــ منظورت چیه؟
romangram.com | @romangram_com