#من_تو_عشق_پارت_148
ــ بیدار شدی عزیزم... آرام...
لبخندی به صورتش زدم...
ــ دوست داری با یه نفر آشنات کنم؟یه پسر کوچولو... مثل خودت.... برادرت
دستی به موهاش کشیدم... چقدر شبیه شقایق بود...
ــ اسمش آرانه... یکم حسوده... مثل بابات... وقتی هم اخم میکنه شکل بابا فرهادت میشه... ولی از اون خوش اخلاق تره...
خندیدم و همونطور که بغلم بود بلند شدم ولی وقتی برگشتم از دیدن کسی که رو به روم بود لبخندم جمع شد... آرام دستاش رو به سمتش دراز کرد:
ــ بابا...
بدون اینکه نگاهش رو ازم بگیره جلو اومد و آرام و از بغلم گرفت و با صدای بلندی عاطفه رو صدا کرد... عاطفه سراسیمه وارد شد... اونم از دیدن فرهاد تعجب کرد و هول شده بود...
ــ فرهاد.... کی اومدی؟
آرام و گرفت طرفش و گفت:
ــ ببرش بالا
عاطفه بدون اینکه حرکتی کنه یه نگاه به من کرد و یه نگاه به فرهاد و گفت:
romangram.com | @romangram_com