#من_تو_عشق_پارت_146
ــ ببخشید سایه جون... بیدارت کرد؟
ــ نه... وقتی از اتاق اومدم بیرون توی راه رو دیدمش... ببینم کلک نکنه یه بچه دیگه هم داشتین و از همه قایمش کردین... این خانم کوچولو کیه؟
ــ خوب... راستش... آرام... اون دختره فرهاده
لبخندم رفت... با تعجب به دختر کوچولویی که حالا میدونستم اسمش آرامه نگاه کردم... تازه متوجه شباهت بیش از اندازه اش به شقایق شدم... توی بد موقعیتی بودم... نمیدونستم باید چی بگم...
ــ سایه... باید باهات حرف بزنم... بعد از رفتن تو خیلی اتفاقا افتاد که نمیدونی... اما به نظرم الان وقتشه که یکی بهت بگه
خودمم کنجکاو بودم چیزی که عاطفه ازش حرف میزد و بفهمم... بدون هیچ حرفی دنبالش رفتم و روی اولین مبل نشستم... آرام رو روی مبل خوابوند و رو به روی من نشست...
منتظر نگاهش کردم تا شروع کنه... انگار توی گفتن یه حرفی تردید داشت...
ــ سایه یه سوال ازت میپرسم... خواهش میکنم راستش و بهم بگو
سرم و تکون دادم...
ــ آران... پسره فرهاده...آره؟
فکر نمیکردم اینو بپرسه... سرم و زیر انداختم تا از نگاهم دروغم و نفهمه....
ــ من که گفتم... آران مریضم بود... خانواده ای نداشت و وقتی خوب شد سرپرستیشو قبول کردم... در ضمن تو که میدونی من واسه چی از فرهاد جدا شدم
romangram.com | @romangram_com