#من_تو_عشق_پارت_138


ــ نه نه.... بریم بیمار منتظره....

و به سمت اتاق بیمار رفتیم... مریض یه پسر کوچولوی بامزه بود که مشکل قلبی داشت... فردا صبح وقت عمل داشت و قرار بود من توی این جراحی دکتر زند رو همراهی کنم.... بعد از معاینه دکتر داشت برام وضعیت رو توضیح میداد که دوباره احساس گیجی کردم.... دکتر که متوجه حالم شده بود ایستاد و پرونده رو بست...

ــ مطمئنی حالت خوبه؟بیا بریم اتاق من معاینه ات کنم...

فشارم به شدت افتاده بود و سرم گیج میرفت... فقط تونستم سرم رو تکون بدم اما قبل از اینکه قدمی بردارم جلو چشمام سیاه شد و دستی تو هوا منو گرفت.... دیگه چیزی نفهمیدم....

به مهتاب زل زدم.... دنبال نشونه ای بودم تو صورتش که بهم بفهمونه مثل همیشه داره شوخی میکنه و سر به سرم میذاره ولی جدی بود.... چند بار دهنم رو باز کردم تا چیزی بگم ولی کلمه ای به ذهنم نمیرسید.... مهتاب که این حالم رو دید خندید و گفت:

ــ پسندیدی؟

فقط از دهنم خارج شد:

ــ چی؟

ــ منو... اینجوری که زل زدی بهم میخوام ببینم بالاخره پسندیدی منو یا نه؟

اینقدر ذهنم درگیر خبری که چند لحظه پیش شنیده بودم شده بود که به شوخیش توجهی نکردم...

ــ تو مطمئنی؟

ــ چیو؟که میپسندیم؟


romangram.com | @romangram_com