#من_تو_عشق_پارت_137
ــ اولا که دیوونه خودتی... دوما منم دلم برات تنگ شده بود... سوما حالا حالاها باید تحملم کنی...
آروم زد توی سر خودش و حالت نمایشی گریه به خودش گرفت:
ــ آخ آخ... کیه که بتونه تو رو تحمل کنه... بیچاره شدم...
دوباره با هم زدیم زیر خنده... مثل همون وقتا که به ترک دیوارم میخندیدیم و هیچی برامون مهم نبود.... ساعتی بعد رسیدیم خونه مهتاب... خونه ای که نه بزرگ بود و نه کوچیک.... با وجود اصرار زیادم به مهتاب برای اینکه یه خونه برام پیدا کنه اما قبول نکرد و قرار شد منم توی خونه اش بمونم... به محض رسیدن اولین کاری که کردم تماس با مامان بود... میگفت بابا بعد از فهمیدن اینکه من رفتم حسابی عصبانی شده.... سامیار هم از بابا بدتر و از فرهادم هنوز خبری نشده.... کاش میتونستم عکس العمل فرهاد رو ببینم... بعد از مامان با ترانه حرف زدم... مهتاب ازش دعوت کرد که حتما بیاد اینجا.... از همون لحظه ورودم به اینجا احساس دلتنگی شدیدی داشتم.... شماره ام رو به مامان و ترانه هم ندادم ممکن بود کسی بفهمه و جام لو بره... اگه بابا میفهمید کجام بدون شک هر طوری بود مجبورم میکرد برگردم...
دوماه گذشت...دو ماهی که سعی کردم فراموش کنم... از یادم بره اما نشد... یه قسمت ذهنم پر شده بود از فرهاد و عشقش یه قسمت دیگه پر بود از دلگیری.... تو این مدت فقط یک بار با مامان حرف زدم... تحمل نداشتم یه وقت از زبون کسی بشنوم که فرهاد با شقایق ازدواج کرده... تنها چیزی که از فرهاد شنیدم این بود که مامان گفت یه روز صبح برگه های امضا شده طلاق رو آورده و تحویل مامان داده... کاملا بهم ثابت شده بود که من برای فرهاد هیچ چی نبودم... مدتی بود که توی بیمارستانی که مهتاب کار میکرد منم مشغول شده بودم... با وجود مهتاب خیلی زود تونستم خودم رو به محیط عادت بدم... با شنیدن اسمم از فکر بیرون اومدم و به سمت صدا برگشتم.... با دیدن دکتر زند از جا بلند شدم:
ــ دکتر زند...
ــ حالتون خوبه؟هرچی صداتون کردم متوجه نشدید...
ــ من.... آره...ببخشید حواسم نبود
جز من و مهتاب یه دکتر ایرانی دیگه هم بود.... دکتر پرهام زند... رنگ مشکی چشماش منو یاد فرهاد می انداخت.... لعنتی.... هرچیزی باید یه جوری منو یاد اون بندازه.... بلند شدم و دنبالش راه افتادم.... به محض بلند شدنم سرم گیج رفت که به دیوار تکیه دادم و چشمام رو بستم و باز کردم... با یه قدم بلند بهم نزدیک شد:
ــ حالت خوبه؟
صاف ایستادم و سعی کردم تعادلم رو حفظ کنم...
ــ خوبم دکتر.... فکر کنم فشارم افتاده... بهتره بریم...
ــ بذار اول معاینه ات کنم...
romangram.com | @romangram_com