#من_تو_عشق_پارت_135
ــ قول میدم مامانم... زود برمیگردم... وقتی که فراموش کنم... وقتی که دیگه فرهاد برام مهم نباشه برمیگردم....
به مهین خانم که تند تند اشکاش رو پاک میکرد نگاه کردم و رفتم سمتش و بغلش کردم:
ــ تروخدا گریه نکن مهین خانم...
بریده بریده گفت:
ــ آخه... آخه... کجا میخوای بری دخترم....
نگاهش کردم و با گوشه چشم به مامان اشاره کردم:
ــ مارو باش که میخوایم مامانمو دست کی بسپاریم... بسه دیگه مهین خانم ....
وقتی منظورم و فهمید اشکاش و پاک کرد و سعی کرد دیگه گریه نکنه...
ــ نه... نه خیالت راحت دخترم... با خیال راحت برو
چشمام و گرد کردم و به زور جلو خنده ام رو گرفتم...
ــ تا همین الان که گریه میکردی نرم که...
لبش و گاز گرفت و نگاهم کرد:
ــ منو دست ننداز دختر جون...
romangram.com | @romangram_com