#من_تو_عشق_پارت_127
ــ از اینجا برو فرهاد...
رنگ نگاهش عوض شد... شاید همون چیزی توی نگاهش بود که میخواستم به زبون بیاره... اما بازم سکوت کرد... این سکوت لعنتی برای چی بود.... چرا حرف چشماش رو به زبون نمی آورد.... برگشت و از همون راهی که اومده بود رفت... ایستادم و دوباره نظاره گر رفتنش شدم... با لرزش گوشیم نگاه از در گرفتم و با دیدن اسم نیما بدون مکث جواب دادم:
ــ سلام خانم دکتر...
ــ سلام...
ــ حالت چطوره؟
ــ خوبم...ممنون...چیزی شده؟
ــ خبرای خوب... کدومشو اول بگم؟
کلافه چشمام رو باز و بسته کردم و دوباره به در نگاه کردم:
ــ فرقی نمیکنه...
ــ خبر اول اینکه کارای رفتنت درست شده... هروقت بخوای میتونی بری اما بازم یه محدودیت زمانی داری...
ــ خبر بعدی؟
لحظه ای سکوت کرد و گفت:
ــ کارای طلاقم داره درست میشه...نهایتا یک هفته دیگه زمان میبره...
romangram.com | @romangram_com