#من_تو_عشق_پارت_126


ــ حالت خوبه؟

برگشتم و مستقیم به چشماش زل زدم:

ــ خوبم...الانم اگه اجازه بدی میخوام برم استراحت کنم...

ــ سایه...من... مجبور شدم به خاطر شرکت چند روز از تهران برم بیرون....

ــ لازم نیست چیزی رو توضیح بدی... میبینی که حالم خوبه...

ــ اره... خوبه که حالت خوبه... اون شب...

ــ چیزی از اون شب یادم نمیاد... نمیخوام هم که یادم بیاد...

نیم نگاهی به چهره متعجبش انداختم...

ــ من میرم توی اتاقم... میخوام بخوابم...

قبل از اینکه برگردم دستش دور بازوی دست سالمم حلقه شد و دوباره مجبور به ایستادن شدم:

ــ دلیل رفتارت رو نمیفهمم سایه... چرا اینجوری شدی؟بعد از اون شب...

حرفش رو ادامه نداد و عمیق به صورتم خیره شد... طاقت این نگاهش رو نداشتم... سرم رو پایین انداختم و آروم دستم رو از دستش بیرون کشیدم...


romangram.com | @romangram_com