#من_تو_عشق_پارت_116
ــ رفتم دانشگاه دنبالت ترانه گفت نیومدی؟کجا بودی؟
کلافه چشمام رو بستم و باز کردم...
ــ خونه...حوصله دانشگاه و نداشتم...حالا میشه برم؟
یکدفعه خم شد رو صورتم و روی زخم کنار لبم بوسه نسبتا طولانی ای نشوند....مثل برق گرفته ها سریع هلش دادم عقب...اشک تو چشمام جمع شده بود.... احساس کسی رو داشتم که ازش سواستفاده شده بود...نمیخواستم جلوش ضعیف به نظر بیام اما هر کار کردم نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم...آروم اشکام رو پاک کرد..
ــ یعنی بودن با من اینقدر اذیتت میکنه....من فکر میکردم با رضایت خودت بوده....سایه...اگه میدونستم نمیخوای بهت دستم نمیزدم چه برسه به اینکه....منو ببخش...خواهش میکنم....
نگاهش رنگ غم گرفته بود.....از حصار دستاش بیرون اومدم و از اتاق رفتم بیرون...دیگه کنترل اشکام دست خودم نبود...بازم اون چیزی رو که میخواستم بشنوم نگفته بود...به کیفم چنگ زدم و از در خونه زدم بیرون...اشکام جلوی دیدم رو گرفته بود و نمیتونستم خوب جلوم رو ببینم.... ماشین رو یه گوشه نگه داشتم و سرم و گذاشتم روی فرمون و صدای گریه ام بلند شد...
با صدای مامان از روی صندلی بلند شدم....پالتوم رو برداشتم و بدون اینکه توی آینه نگاه کنم رفتم پایین.... با فکر اینکه امشب فرهاد رو میبینم ضربان قلبم بالا میرفت... بدیش این بود که شقایق خواهر شهریار بود و حضورش توی این عروسی صد در صد... نمیدونم میتونم شقایق و فرهاد رو کنار هم تحمل کنم یا نه.... بابا هنوز ازم ناراحت بود و باهام حرف نمیزد...اما بیشتر از اون من بودم که ازش ناراحت بودم و دلگیر... به همین خاطر تصمیم گرفتم با ماشین خودم به عروسی برم...
از ماشین پیاده شدم تا نگهبان ماشین رو جای مناسبی پارک کنه... نمیدونم چرا اما اضطراب شدیدی داشتم... وقتی وارد سالن شدم خدمتکاری پالتوم رو گرفت....چشمام همش دور سالن میگشت... میدونستم دنبال کی میگرده... اما نبود.... با کشیده شدن دستم برگشتم...سامیار بود...
ــ دختره دیوونه این چه طرز رانندگیه؟
ــ الان که سالمم...
ــ مامان نزدیک بود از ترس سکته کنه...همش میگفت الان تصادف میکنه...
پوزخندی زدم:
romangram.com | @romangram_com