#من_تو_عشق_پارت_111

هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای بابا توی سالن پیچید:

ــ اینجا چه خبره؟چی شده؟

برگشتم و آروم سلام کردم...میدونستم عکس العمل بابا صد برابر بدتر از مامان هست و خودم رو برای همه چیز آماده کرده بودم...

ــ بابا من....راستش....

تو چشمای بابا نگاه کردم....نمیشد چیزی ازش فهمید....نفس عمیقی کشیدم و دل وزدم به دریا...

ــ بابا من برگشتم خونه...

ــ یعنی چی؟شوهرت کجاست؟

سامیار که جو رو متشنج دید خواست توضیح بده:

ــ بابا سایه...

ــ ساکت...خودش توضیح میده...

توی دلم غوغایی بود....کاش بابا درکم میکرد...کاش اینقدر که به خودش و منافع کاریش فکر میکرد به دخترشم فکر میکرد....

ــ ما...ما که گفته بودیم میخوایم جداشیم...الانم برگشتم خونه تا تکلیف معلوم شه...

ــ وسایلتو جمع کن برگرد پیش شوهرت....هروقت طلاقت داد برگرد...

romangram.com | @romangram_com