#من_تو_عشق_پارت_110


ــ چیزی شده؟

یه شکلات از روی میز برداشتم و همون جور که میخوردم جوابشو دادم:

ــ نه داداشم چیزی نیست...مامان زیادی شلوغش کرده...

مامان با این حرفم عصبانی تر شد:

ــ اینکه با یه چمدون پا شدی اومدی چیزی نیست؟

سامیار نگاهی به مامان و بعد به من کرد:

ــ قضیه چمدون چیه؟

قبل از اینکه دهن باز کنم مامان که داغ دلش تازه شده بود شروع کرد به تعریف کردن:

ــ خانم با یه چمدون پا شده اومده میگه میخوام بمونم

ــ آره سایه؟دیشب که همه چی خوب بود؟چیزی شده؟

هر کسی به نحوی من رو یاد دیشب می انداخت....نمیدونم چم شده بود....با خودم لجبازی میکردم یا فرهاد......کلافه نفسی کشیدم و از جا بلند شدم...

ــ تو هم که همین سوال و میپرسی سامی....ما داریم جدا میشیم...چه امروز چه یک ماه دیگه...بالاخره که باید برمیگشتم...نگران نباشید تا زمان طلاق یه خونه میگیرم و میریم تا سربارتون نباشم...


romangram.com | @romangram_com