#من_تو_عشق_پارت_108
......................
دستم رو گذاشتم رو زنگ و با کمی مکث فشار دادم... بعد از چند ثانیه در باز شد .... با دیدن محمود
آقا که طبق معمول تو باغچه بود و داشت به گلها میرسید لبخندی زدم و بلند سلام کردم...اول با تعجب به چمدونم
نگاه کرد و بعد که به خودش اومد به سمتم دویید...
ــ سلام دخترم...بزار کمکت کنم...من میارمش...
ــ کیا خونه ان؟
ــ فقط خانم هستن دخترم....اقا که صبح زود با عجله رفتن...اقا سامیارم که بیرون هستن...
سرم رو تکون دادم و همراه محمود اقا وارد خونه شدم....میدونستم به هرکی نخواد جواب پس بدم باید برای بابا دلیل قانع کننده ای بیارم...اما چی...هنوز نمیدونستم...مامان که منتظرم بود با دیدن چمدون دست محمود اقا نیمه راه ایستاد...محمود اقا هم با دیدن این وضع با گفتن با اجازه چمدون رو برداشت و رفت سمت اتاقم....مامان جلو اومد و بازومو رو گرفت تو دست:
ــ سایه؟چی شده عزیزم؟این چمدون چیه؟
بغض بدی گلوم رو فشار میداد و راه نفسم رو بسته بود...مامان رو کنار زدم و روی اولین مبل نشستم...
ــ یه حرفی بزن دختر؟چی شده؟فرهاد کجاست؟
ــ مامان...من برگشتم خونه....
romangram.com | @romangram_com